اعتماد !
یا بحران اعتماد عمومی؟!
#شفیعی_مطهر
یک حکیم ژاپنی می گوید : اگر مرا بین سه چیز :
۱-قوت و غذای مردم
۲-امنیت مردم
۳-اعتماد مردم
مخیر کنند که یکی را برگزینم و دو تا را رد کنم، با آن که غذا و امنیت مردم بسیار مهم و حیاتی است ، اما من بی تردید "اعتماد مردم"را برمی گزینم .
زیرا با داشتن اعتماد مردم آن دو مورد و همه چیزهای دیگر به دست می آید.
اعتماد مردم کیمیای کمیابی است که قطره قطره به دست می آید . مبادا که با سهل انگاری سیلاب وار آن را هدر دهیم !!
حالا دو نمونه از برخورد مسئولان با مردم را در دو جامعه ایران و آمریکا به تماشا بنشینیم:
1- یک نمونه در ایران:
ما برای سفر به آمریکا در تابستان 1393 برای دریافت ارز مسافرتی به بانک ملت مراجعه کردیم.بانک مزبور برای پرداخت 300 دلار ارز مسافرتی مدارک زیر را درخواست کرد:
1- اصل گذرنامه و کپی آن
2 - اصل ویزا و کپی آن
3- اصل بلیت و کپی آن
4- اصل فیش واریز 75 هزار تومان عوارض خروجی و کپی آن
5- مبلغ 805 هزار تومان پول نقد
همه این مدارک را فقط دو روز پیش از حرکت باید به بانک تحویل داد تا حواله سیصد دلار را بدهند.البته ارز مسافرتی فقط در لحظه پرواز در فرودگاه قابل پرداخت است! جالب است که بابت پرداخت هر دلار مبلغ 2684 تومان پول نقد از مشتری می گیرند،اما به گونه ای برخورد می کنند که گویا هدیه ای رایگان می دهند!!
ارزیابی این مکانیسم بیانگر این است که در ایران همه دروغگویند مگر این که عکس آن ثابت شود!!
2- یک نمونه در آمریکا:
پسرم محمد می گفت :
من پس از یک سال اقامت در آمریکا نامه ای از اداره دارایی اینجا دریافت کردم بدین مضمون که:
«ما (اداره دارایی) در طول سال گذشته مبلغ حدود 1000 دلار از حقوق دریافتی شما از دانشگاه را به عنوان مالیات برداشت کرده ایم.
حال اگر شما با حقوق خود هزینه هایی انجام داده اید که فکر می کنید خارج از شمول مالیات است،موارد را اعلام کنید تا نسبت به واریز مبلغ مذکور به حسابتان اقدام کنیم.»
من صورتی از هزینه های خود را طی نامه ای (بدون هیچ مدرکی) به اداره دارایی اعلام کردم و آنان کل مبلغ هزار دلار را به من برگرداندند!!
یعنی در آمریکا اصل بر این است که همه راستگویند مگر عکس آن ثابت شود!(اصل برائت)
نکته:
آیا اصل برائت که یک اصل اصیل اسلامی است ،ایجاب نمی کند که در رفتار به آن، ما بر بیگانگان پیشی بگیریم!!
آیا نگرانی امام علی(ع) در وصایای گرانبارشان ناظر به این گونه رفتارها نیست:
«الله !الله! فی القرآن! فلایسبقنّکم بالعمل به غیرکم!!»
خدا را !خدا را ! درباره قرآن.مبادا بیگانگان در عمل کردن به آن از شما پیشی گیرند!!
--------------------------------------------
سایر آثار این قلم در : گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: مقالات
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 784)
« سوختن » برای « ساختن »!
من خود را چون « چوبی نحیف » و « كبريتي ضعیف » ديدم
که برای « استمرار بهره ورری » و « انتشار روشنگری »
گاه باید همه « تار و پودم را بسوزم » و همه « وجودم را برافروزم »،
تا بتوانم « زمانی کوتاه بِدَرَخشَم » و « زمینی سیاه را نوربَخشَم »
آری،در این « شهر شهیر » و « دَهر تزویر »،
برای « سر افراختن » باید « دل افروخت »
و برای « جهان ساختن » باید « جان سوخت »!
#شفیعی_مطهر
----------------------
نحیف: لاغر،نزار،ضعیف
شهیر: مشهور،معروف ،نامور،نامی
دهر : روزگار،زمان دراز
سرافراختن: سرفرازی،سربلندی
افروختن: روشن کردن،روشن کردن آتش یا چراغ
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب
دُلفين مَنِشي یا كَپور زيستي ؟!
#شفیعی_مطهر
گفت : گاهی برخی از مطالب تاریخی تلخ و عبرت آموز را در نوشتارهای تو می خوانم که خیلی مرا متاثر می کند و اندوهی جانکاه بر جانم چنگ می اندازد !
گفتم : مثلا کدام مطالب را ؟
گفت : مثلا وقتی « عوامی گری و قشری نگری » و « تاوان هاي تاريخي توسعه نيافتگي و سيد جيكاك انگليسي !! » را می خوانم این فکر و اندوه مرا می آزارد که چرا همیشه یک انگلیسی یا یک غربی می تواند بیاید و مردم ما را فریب دهد ؛ ولي چرا ما نمي توانيم به كشور آنان برويم و مردم آنجاها را بفريبيم؟!!
دو مقاله فوق را در این لینک ها می توانید بخوانید:
http://modara.blogfa.com/post-1483.aspx و http://modara.blogfa.com/post-1837.aspx
گفتم : اتفاقا من در همان مقالات كوشيده ام علت اين فريب خوردن ها را تبيين كنم. من بر اين باورم و بر آن سخت پاي مي فشرم كه تا زماني كه اكثريت ما مردم به جاي ياري گرفتن از « عقلانیت » و « خردورزی » از « احساسات » مایه می گذاریم ، متاسفانه وضعمان بهتر از اين نمي شود !
مقاله اي تحت عنوان « تفکّرِ دُلفینی » در اشاره به کتابی به نام « راهبُرد دُلفینی » از سعیده شاه نظری دیدم. فکر می کنم تمثیل زیبایی است که بحث ما را به خوبی تبیین می کند. ایشان می نویسد:
« همه ما برای برقراری ارتباط با دیگران، روشهای منحصر به فردی داریم. بنابراین تعداد بسیار زیادی روش ارتباطی وجود دارد.
اما چگونه میتوانیم کلیدی پیدا کنیم که روابط خانوادگی، عاطفی و حرفهای ما را تسهیل کند؟ و چگونه میتوانیم راهحلی بیابیم که برای همه اشخاص راضیکننده باشد و ما را به تفاهم برساند؟
نویسندگان کتاب راهبُرد دُلفینی کلید این امر را تنها در همکاری و انعطافپذیری میدانند. آن ها معتقدند که به طور کلی، انسانها را همانند موجودات دریایی میتوان به سه طبقه تقسیم کرد:
ماهیهای کپور،
کوسهها ماهی ها،
دلفینها.
دسته اول،ماهیهای کپور هستند که همیشه ماهیهای قربانیاند، زیرا پیوسته توسط دیگر ماهیها خورده میشوند.
در حیات اجتماعی بشر، برخی از انسانها نیز چنین هستند؛ یعنی برخی از انسانها در زندگی خود نقش ماهی کپور را بازی میکنند. آن ها کم و بیش و برحسب مورد، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، این یا آن شخص میشوند و حتی ممکن است قربانی روابط غلط و تفکرات منفی خود شوند.
دسته دوم، کوسه ماهیها هستند که روش (برنده – بازنده) را به کار میگیرند. برای این که من برنده شوم ،تو باید بازنده باشی و این کار باید بدون هیچ تمایز و تفاوتی انجام گیرد. برای کوسهماهی، هر نوع ماهی، دشمن به حساب میآید. هر ماهی یک وعده غذایی بالقوه است. شاید ما نیز این نقش را بازی کرده باشیم یا حداقل در زندگی حرفهای یا شخصی خود با کوسههایی برخورد کرده باشیم.
دنیای سازمانها و دنیایی که ما در آن کار میکنیم، از دیرباز دنیای کوسهها تلقی میشود که گاه صحبت از کارکنانی میشود که برای رسیدن به مقامهای بالا یک دیگر را میدرند. در دنیای پررقابت امروز، حتی سازمانها گاهی اوقات به طور موذیانه به سازمانهای دیگر حمله میکنند. به طور خلاصه انسانهایی را میتوان یافت که کم و بیش در حال رقابت دائمی از نوع برنده - بازنده هستند.
دسته سوم، نوع دیگری از حیوانات دریایی دلفینها هستند. این پستاندار آبزی بزرگ به طور طبیعی بازیگوش و دارای روحیه همکاری است و در ارتباطات خود شیوه برنده - برنده را برگزیده است.
دلفین در دنیایی از وفور نعمت زندگی میکند. او هیچ کمبودی ندارد و میخواهد که همه چیز را با همگان تقسیم کند. اگر یک دلفین زخمی شود، چهار دلفین دیگر او را همراهی میکنند تا خود را به گروه برساند. داستانهای زیادی نیز وجود دارد که در آن ها دلفینها جان انسانها را نجات دادهاند. پژوهشهای انجام شده در ساندیهگو نشان داده است که دلفینها علاوه بر داشتن روحیه همکاری بسیار باهوش هستند. حتی برخی از پژوهشگران آن ها را باهوشترین موجودات روی زمین دانستهاند.
تحقیق زیر روحیه همکاری و روشهای برنده - بازنده و برنده - برنده را به خوبی آشکار میسازد.
در ساندیهگو پژوهشگران ۹۵ کوسه و ۵ دلفین را به مدت یک هفته در یک استخر بزرگ رها کرده و به مطالعه حالات رفتاری آن ها پرداختند. ابتدا کوسهها به یک دیگر حمله کردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آن ها نابود شدند، سپس به دلفینها حملهور شدند.
دلفینها فقط میخواستند با آن ها بازی کنند، ولی کوسهها بیوقفه به آن ها حمله میکردند. سرانجام دلفینها به آرامی کوسهها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسهها حمله میکرد، آن ها به ستون فقرات پشت یا دندههایش میکوبیدند و آن ها را میشکستند. به این ترتیب کوسهها یکی بعد از دیگری کشته میشدند. پس از یک هفته ۹۵ کوسه مرده و ۵ دلفین زنده در حالی که با هم زندگی میکردند، در استخر دیده شدند.
ارتباط هدایت شده در جهت راهحلها، تمایزهای پرباری را برای روشن کردن زندگی حرفهای و شخصی ارائه میدهد. کوسه تمایزی انجام نمیدهد. در دنیای او برای برنده شدن دیگران یا باید بمیرند و یا ببازند. ولی دلفینها بسیار انعطافپذیرند؛ زیرا در دنیایی سرشار از تشخیصهای پربار زندگی میکنند.
بیایید یک بار دیگر ماجرای استخر ساندیهگو را مرور کنیم. وقتی یک کوسه با یک دلفین روبهرو میشود، چه اتفاقی میافتد؟ کوسه حمله میکند، چون روش ارتباطی او برنده - بازنده است؛ ولی دلفین با انعطافپذیری خاص خود فرار میکند و میگوید من در دنیایی سرشار از ثروت و وفور نعمت زندگی میکنم. در دریا برای همه به اندازه کافی غذا هست ؛ پس بیا با هم بازی و همکاری کنیم. کوسه دوباره حمله میکند و دلفین فرار میکند. کوسه توانایی درونی لازم را برای خارج شدن از تنگنظری ندارد، بنابراین مجددا حمله میکند.
دلفین که میبیند دیگر چارهای ندارد، میگوید: من آن قدر انعطافپذیری دارم که در موقع مناسب به یک کوسه تبدیل شوم ؛ پس حالا آماده رویارویی باش. اگر به طور تصادفی، کوسه آن قدر هوش داشته باشد که بفهمد حریف دلفین نمیشود و بخواهد در بازی و همکاری با او شرکت کند، دلفین به راحتی او را میبخشد و طوری با او رفتار میکند که انگار یک دلفین است.
تاکید کتاب راهبرد دلفینی این است که روحیه انعطافپذیری و همکاری دلفینی میبایستی در همه ادارات، سازمانها، موسسات، مدارس، خانوادهها وحتی زوجها تعمیم یابد؛ زیرا همه ما در سطوح مختلف دلفینهایی بالقوه هستیم و برای پایان دادن به مسائل ناخوشایند از انعطافپذیری لازم برای تبدیل شدن به یک کوسه برخورداریم ؛ ولی این کار باعث نمیشود که دوباره به روحیه دلفینی خود باز نگردیم.»
گفت : با توجه به این تمثیل حالا چه باید بکنیم؟
گفتم : اکنون اگر ما نمی خواهیم در همیشه تاریخ در همه صحنه ها قربانی جور و جهل و جمود شویم ، بايد از بازي كردن در نقش « ماهی کپور » به درآییم و در عرصه حیات نقشی « دلفینی » بازی کنیم ِ تا بتوانیم از دام سخت و سنگین « کوسه » های گوناگون رهایی یابیم !!
نبض تاریخ و زمان،
خفته در پنجه دست من و توست
بر سر و سینه تاریخ گلی باید زد
بهر تجدید حیات
سوی آینده پربار، پلی باید زد
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: مقالات
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 477)
ما ز بالاييم و بالا مي رويم ...
من « رود روان » را ديدم كه « خرامان و بی امان » « مي گذشت»
و « كوه فرازمند » و این « بشکوه سربلند » را تنها « مي گذاشت ».
« كوه نستوه » با « دنیایی از اندوه »: گفت:
اي « رود روان » و ای « خشم آلود خروشان »!
« به کجا چنین شتابان » و « چرا خزان و خیزان »؟
كجا از من « چکادی سربلندتر » و « بنیادی فرازمندتر » مي يابي؟
رود پاسخ داد:
ما ز بالاييم و بالا مي رويم
ما ز درياييم و دريا مي رويم
(مولانا،غزلیات دیوان شمس)
#شفیعی_مطهر
------------------------------
بِشکوه : باشکوه،دارای شکوه،باشوکت و هیبت
خزان : خزنده،درحال خزیدن(در اینجا صفت فاعلی)
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 764)
« کاری بزرگ » و « ابتکاری ستُرک »
من خود را چون « درختي كُهن » و « نهالی تَهمتَن »ديدم
كه « تبرها بر ريشه ام نواختند » و « اخگرها بر انديشه ام افروختند»،
اما با همه « توش و توان کوشیدم » و چه بسیار« زهرِ بُهتان نوشیدم »
تا توانستم « پايدار بمانم » و بر همه « بوم و بر ، بر و بار، برافشانم ».
« کوشش در صحرای کویر » و « پویش با پای در قیر »،
« یاد، در روزگارِ فراموشان » و « فریاد، در دیارِ خاموشان »،
« کاری بزرگ » است و « ابتکاری ستُرک »؛
امّا برای « سبزماندن » و « برگ و بارافشاندن»،
ناگزیر باید این « درگاه را گشود » و این « راه را پیمود»!
#شفیعی_مطهر
-----------------------
تَهمتَن : تنومند،تناور،قوی جُثّه،نیرومند
بوم و بر: سرزمین،زمین،جا،ناحیه،شهر
بر و بار: میوه،ثمر
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب
مدرس و حقوق زنان
#شفیعی_مطهر
طرح مسئله « حقوق شهروندی» و به رسمیت شناختن « حقوق زنان » به عنوان بخشی از آن در طول تاریخ و عرض جغرافیا موضوعی چالش برانگیز بوده و هست!
برای تعمیق این فکر مترقی در بین لایه های فکری و عقیدتی جامعه باید تلاش هایی روشنگرانه و اقناعی در عرصه رسانه های حقیقی و مجازی مطرح کرد.
مرحوم مدرس یکی از مبارزان آزادی خواه و یکی از روشنفکران دینی در دوره پهلوی اول کارنامه ای درخشان دارد .گذشته از مشی ساده زیستی و داشتن افکار عالی و ایثار جان در راه دفاع از حق و حقوق ملت،درباره «حقوق زنان» افکاری شگفت آور دارد!
یک بار در دورهی دوم مجلس شورای ملی، محمد تقی وکیل الرعایا، نمایندهی همدان، بحث حق رأی زنان را مطرح کرد که شگفت مینمود، اما هیچ زمینهای برای پذیرش نداشت و مرحوم سید حسن مدرس با آن مخالفت کرد. سخنان مدرس پس از وکیل الرعایا در جلسه روز هشتم شعبان 1329 ق (دور دوم، جلسه 280) چنین بود:
«برهان این است که امروز ما هر چه تأمل مىکنیم، مىبینیم خداوند قابلیت در این ها قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب را داشته باشند.
مستضعفین و مستضعفات و آن ها از آن نمرهاند که عقول آن ها استعداد ندارد و گذشته از این که در حقیقت نسوان در مذهب اسلام ما در تحت قیمومتند،« الرجال قوامون على النساء »در تحت قیومیت رجال هستند و مذهب رسمى ما اسلام است، آن ها در تحت قیمومتند. ابداً حق انتخاب نخواهند داشت. دیگران باید حفظ حقوق زن ها را بکنند که خداوند هم در قرآن مى فرماید در تحت قیمومیت اند و حق انتخاب نخواهند داشت، هم دینى هم دنیوى. این مسئلهای بود که اجمالاً عرض شد».
منبع :http://nan-ketab.blogfa.com/post-204.aspx
موضوعات مرتبط: روزنوشت
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 744)
« لحظه های پُربار » و « لمحه های ماندگار »
من بسیاری از افراد را چون « قطار شهر بازي »
در « استمرار سفر مجازی » دیدم ،
که با « بودن در کنارشان » و « شنودن گفتارشان » لذّت می بریم ،
ولي با آنان نه به « هدفی والا » ،
بل که به « شَعَفی گذرا » می رسیم!
بیاییم « لحظه ها را پُربار » و « لمحه ها را ماندگار » کنیم!
هر لحظه « مرواریدی ناب » و « نویدی از آفتاب » در بردارد.
بیاییم « ایّام را قدر بدانیم » و « اغتنام را بر صدر بنشانیم »!
#شفیعی_مطهر
------------------------------
شَعَف: شیفته شدن،خوشدل شدن،خوشحال شدن،شادمانی
لمحه: یک بارنگریستن،با شتاب به چیزی نظرکردن
اغتنام :غنیمت شمردن،غنیمت دانستن چیزی
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 470)
« کوخ های یخین » و « کاخ های پوشالین »!
من شهری را دیدم با « بناهایی یخین » و « سراهایی نمادین »!
« بانیان این بناها » و « زندانیان این سراها »
از ترس ذوب شدن این « یخ های سیاّلی » و « بناهای پوشالی »
از هر « زبانه آتش » و « سوزانه سرکش »می هراسند
و با هر « ناره ای از نور » و « شراره ای از شعور » می جنگند.
...و من چه « شباهتی شگفت آور » و « مشابهتی جلوه گر »دیدم
بین این « کوخ های یخین » و « کاخ های پوشالین »!
آن را « خامگان » می سازند و این را « خودکامگان »!
هر دو « محکوم به زوال » اند و « محروم از کمال »؛
اما آن را با « خیال ویرانی » ساختند و این را با « آمال جاودانی»!
غافل از این که هر گونه « سرای ستمگری » و « بنای بیدادوری » محکوم به فناست!
#شفیعی_مطهر
---------------------------
سَیّال : بسیار روان،جاری
کوخ :خانه بی پنجره،خانه ای که کشاورزان میان کشتزار می سازند
خام(خامه): نارس، ناپخته،ناآزموده،چیزی که در آن دستکاری نشده و حالت طبیعی دارد
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب
فرخنده زادروز واپسين بشير بشر
#شفیعی_مطهر
باد صبا وزید بیا باده نوش کن
با آب وصل آتش هجران خموش کن
فرخنده زاد روز محمد(ص)فرارسید
دستی فشان ز شادی و جوش و خروش کن
گیسوان سیاه شب انتظار، در زلال چشمه سار سپیده دم وصال، رنگ باخت و حضور سبز پيامبر حكمت و معرفت و خاتم رسالت حضرت محمد بن عبدالله (ص) و فرزند والاتبارش حضرت امام جعفر صادق (ع) ، كهكشان ها ستارگان شادي و اميد را بر دامان سپيد فلق فرو ريخت .
اگر نبود سايه سبز رسالت، از يورش سموم سوزان ضلالت، جوانه تُرد فطرت ميفسُرد و شكوفههاي سرخ طبيعت ميپژمُرد. شقايقهاي شوق ميسوختند و ياسهاي اميد با خاكستر يأس ميساختند.
واپسين بشير بشر و آخرين سفير داور در سياهترين عصر حاكميت سكوت و حكومت طاغوت از مناره غار «حرا» شراره فرياد «چرا؟» را برافروخت و تنديسهاي اكاسره و قديسهاي قياصره را در هم كوفت. در پرتو پيامش نه از قصر قيصران نشان ماند و نه از كاخ تاجوران.
عدالت محمدي (ص) بلال سياه را در كنار صاحبان جلال و جاه نشانيد. توحيد عيار ارزش شد و تقوا، معيار گزينش.
(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (حجرات:13)
محمد (ص)فرشته نبود، اما اسطوره وجودش با عصاره نور سرشته بود.
«اگر پيامبر را فرشتهاي هم قرار داده بوديم، او را به صورت مردي در ميآورديم و بر او لباس مردم ميپوشانديم» (انعام:9)
محمد (ص)در سياهترين روزهاي ركود و شبهاي جمود، قامت به قيامت بست و در «قد قامت» عشق، قامت شكست.
محمد (ص)سرو سرسبز سعادت بود كه در بوستان مردم روييد و در ميان چمنزار مردم باليد و از هيچ سختي و دشواري نناليد. با مردم زيست و درد مردم ستمديده را در مردمك ديده گريست.
محمد(ص) درياي بيكراني بود كه در تنگناي جام گنجيد و پهناي پيام را برگزيد.
او بحري بود كه در ظرف آمد و كوهي بود كه به حرف آمد.
محمد (ص)موج خروش بود در مرداب خموش. مرداب را به تپش خواند و خيزاب را به خيزش. سراب را آب بخشيد و مرداب را شتاب.
او اقيانوس مردمان را به شورش فرا خواند و بر تنديسهاي خودكامگان يورش آورد. گفتارش روزني از رياض آفتاب بود و فوران فياض نور ناب.
محمد (ص)سوداگری سودآور بود؛ اما خود سوداي سود نداشت. جان را به اخگر عشق افروخت و كالاي جان را به بالاي جانان فروخت.
محمد (ص)در حاكميت زرد پاييز، حكومت سبز رستاخيز را بر پا كرد. دستانش پر از بهار بود و انبانش انباشته از شكوفهزار. از لبهايش نسيم نجابت ميوزيد و از دهانش، شميم شهامت.
محمد (ص) آيه آفتاب بود و همسايه مهتاب. از كولهبار رسالتش شكوفههاي نور ميريخت و كوچههاي تاريكستان تاريخ را با نسيم نور ميآميخت.
... و اكنون محمد (ص)اين پيامبر رحمت و رهايي بر فراز تاريخ بشريت سرافراز و پيشتاز ايستاده و خامه در كف من، حيران و سرگردان كه چگونه اين اقيانوس نور را در فانوس كور در آورد؟
تو از قبیله که ای که ناز را شکسته ای
تنگ حصار مبهم نیاز را شکسته ای
سرو شود خجل اگر به قامتت نگه کند
ز بس که راست قامتی طراز را شکسته ای
خویش را هر لحظه در آیینه ها گم می کنم
در دل دریا چو موجی خویش را گم می کنم
از شکست رنگ آوازم کسی آگه نشد
بس که من از خجلت دل دست و پا گم می کنم
امروز همچنين ششمين هودج هدايت و ستاره امامت حضرت امام جعفر صاذق (ع) ، بر فراز جهان تاريك ما نيك درخشيد و راه هاي رستگاري بشر را نور بخشيد.
فرخنده زادروز اين دو چشمه سار حكمت و آبشار معرفت را به همه تشنگان زلال زندگي تبريك و تهنيت مي گویم.
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
فرخنده زادروز واپسين بشير بشر
#شفیعی_مطهر
باد صبا وزید بیا باده نوش کن
با آب وصل آتش هجران خموش کن
فرخنده زاد روز محمد(ص)فرارسید
دستی فشان ز شادی و جوش و خروش کن
گیسوان سیاه شب انتظار، در زلال چشمه سار سپیده دم وصال، رنگ باخت و حضور سبز پيامبر حكمت و معرفت و خاتم رسالت حضرت محمد بن عبدالله (ص) و فرزند والاتبارش حضرت امام جعفر صادق (ع) ، كهكشان ها ستارگان شادي و اميد را بر دامان سپيد فلق فرو ريخت .
اگر نبود سايه سبز رسالت، از يورش سموم سوزان ضلالت، جوانه تُرد فطرت ميفسُرد و شكوفههاي سرخ طبيعت ميپژمُرد. شقايقهاي شوق ميسوختند و ياسهاي اميد با خاكستر يأس ميساختند.
واپسين بشير بشر و آخرين سفير داور در سياهترين عصر حاكميت سكوت و حكومت طاغوت از مناره غار «حرا» شراره فرياد «چرا؟» را برافروخت و تنديسهاي اكاسره و قديسهاي قياصره را در هم كوفت. در پرتو پيامش نه از قصر قيصران نشان ماند و نه از كاخ تاجوران.
عدالت محمدي (ص) بلال سياه را در كنار صاحبان جلال و جاه نشانيد. توحيد عيار ارزش شد و تقوا، معيار گزينش.
(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (حجرات:13)
محمد (ص)فرشته نبود، اما اسطوره وجودش با عصاره نور سرشته بود.
«اگر پيامبر را فرشتهاي هم قرار داده بوديم، او را به صورت مردي در ميآورديم و بر او لباس مردم ميپوشانديم» (انعام:9)
محمد (ص)در سياهترين روزهاي ركود و شبهاي جمود، قامت به قيامت بست و در «قد قامت» عشق، قامت شكست.
محمد (ص)سرو سرسبز سعادت بود كه در بوستان مردم روييد و در ميان چمنزار مردم باليد و از هيچ سختي و دشواري نناليد. با مردم زيست و درد مردم ستمديده را در مردمك ديده گريست.
محمد(ص) درياي بيكراني بود كه در تنگناي جام گنجيد و پهناي پيام را برگزيد.
او بحري بود كه در ظرف آمد و كوهي بود كه به حرف آمد.
محمد (ص)موج خروش بود در مرداب خموش. مرداب را به تپش خواند و خيزاب را به خيزش. سراب را آب بخشيد و مرداب را شتاب.
او اقيانوس مردمان را به شورش فرا خواند و بر تنديسهاي خودكامگان يورش آورد. گفتارش روزني از رياض آفتاب بود و فوران فياض نور ناب.
محمد (ص)سوداگری سودآور بود؛ اما خود سوداي سود نداشت. جان را به اخگر عشق افروخت و كالاي جان را به بالاي جانان فروخت.
محمد (ص)در حاكميت زرد پاييز، حكومت سبز رستاخيز را بر پا كرد. دستانش پر از بهار بود و انبانش انباشته از شكوفهزار. از لبهايش نسيم نجابت ميوزيد و از دهانش، شميم شهامت.
محمد (ص) آيه آفتاب بود و همسايه مهتاب. از كولهبار رسالتش شكوفههاي نور ميريخت و كوچههاي تاريكستان تاريخ را با نسيم نور ميآميخت.
... و اكنون محمد (ص)اين پيامبر رحمت و رهايي بر فراز تاريخ بشريت سرافراز و پيشتاز ايستاده و خامه در كف من، حيران و سرگردان كه چگونه اين اقيانوس نور را در فانوس كور در آورد؟
تو از قبیله که ای که ناز را شکسته ای
تنگ حصار مبهم نیاز را شکسته ای
سرو شود خجل اگر به قامتت نگه کند
ز بس که راست قامتی طراز را شکسته ای
خویش را هر لحظه در آیینه ها گم می کنم
در دل دریا چو موجی خویش را گم می کنم
از شکست رنگ آوازم کسی آگه نشد
بس که من از خجلت دل دست و پا گم می کنم
امروز همچنين ششمين هودج هدايت و ستاره امامت حضرت امام جعفر صاذق (ع) ، بر فراز جهان تاريك ما نيك درخشيد و راه هاي رستگاري بشر را نور بخشيد.
فرخنده زادروز اين دو چشمه سار حكمت و آبشار معرفت را به همه تشنگان زلال زندگي تبريك و تهنيت مي گویم.
شما را چشم در راهم در
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.