ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۴) 

تصاویر واقعی و غیر عادی (۱) 

من جمعيتي انبوه را ديدم كه براي افرادي هورا مي كشيدند كه نه حرفي براي گفتن داشتند و نه شعوري براي حرف پذيرفتن.

عکس های دیدنی و بی نظیر 

من جوجكاني را ديدم كه از پس ديوار توهم به محبوبي دل بسته بودند كه نه جودی داشت و نه وجودی. آنان تنها آمال را می دیدند و خیال را می پرستیدند ...

 

 من نشست هایی اداری را دیدم که، شامل گروهی از افراد بود که چون هر یک به تنهایی توانایی انجام کاری را نداشتند، اكنون گردهم آمده بودند تا دسته جمعی به این نتیجه برسند که هیچ کاری را نمی توان انجام داد ! 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید |
BestIranGroups 

من ماهیان قرمزی را دیدم که تبادل عشق را در تعامل لب های یکدیگر می جستند. عشق ورزانی که نه به آمال خود می اندیشیدند و نه به اموال یکدیگر. آنان تنها به مهر و محبت نیاز داشتند ، نه به مال و ثروت. 

من آیینه ای را دیدم و آبگینه ای را. اولی خودم را به من می نمایاند و دومی ، ديگران را. آن مرا به خودبيني فرامی خواند و اين به دگر بيني.  

ادامه دارد... 

                      شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابهوراشعورخيالآمالآيينه

تاريخ : یک شنبه 3 مهر 1390 | 6:43 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۲)

من منطق را دیدم که مرا از «الف» به « ب» می برد...

و تخیل را دیدم که مرا به همه جا می برد. 

 

من روشنفکر دردآشنایی را دیدم که عصایی از عصیان در دست و انبانی از آفتاب بر دوش داشت. او به هر شهروند به عنوان یک مخاطب مسئول می نگریست و به هر ره گم کرده ظلمت زده، خوشه ای از نور و شاخه ای از شعور می بخشید. 

 من دنیای مجاز را دیدم و چون نگاه را عمق بخشیدم، از دل مجاز، حقيقت و از درون راز، اشارت را يافتم.نفوذ نگاه و رسوخ نگرش ازعمق مجاز،حقيقت ساخت و از ژرفاي راز ، رمز اشارت. 

من الطاف خداوند را دیدم که چه بی حساب و بی دریغ هز لحظه و هر زمان از هر سوی ساری و جاری بود...

و بندگان خدا را دیدم که حتی سپاس نعمت های بی کران خدا را حسابگرانه با تسبیح می شمردند!! 

من خدای آفرینشگر را دیدم. به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم ؛ آسمان مال من و  ابرها مال تو،  دریا مال من، موج ها مال تو ، ماه مال من، خورشید مال تو» ...

 خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو.» 

ادامه دارد... 

                                      شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمنطقتخيلروشنفكرعصيانشعورمجازتسبيح

تاريخ : شنبه 26 شهريور 1390 | 7:45 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

سفرنامه از 

شهر سرب و سراب(۲۶)

 

  من شهري را ديدم سيراب از سرب و سراب و تشنه يك جرعه از آفتاب!  

 

من گوی گردی را دیدم بدون شعور که ۲۲ انسان باشعور به دنبالش می دویدند و نگاه میلیون ها با شعور دیگر به دنبال آن ۲۲ نفر می دویدند. چنين مي نمود كه ميزان شعور میلیون ها نفر باشعور را یک گوی گرد بی شعور رقم می زند!! 

من مردی را دیدم که با مصالح قدرت ، كاخ مصلحت مي ساخت.  ....و شگفتا اين مصالح چقدر با اين مصلحت همخواني دارد!!

 من فرعوني را ديدم كه از ديار ديرباز تاريخ آمده و صندوقچه اي پر از سخنان كهن به عنوان سوغاتي آورده بود. وقتي در صندوقچه باستاني را گشود، همه جا پر از سخن هاي كهن شد و ديگر جايي براي سخن هاي نوين نماند. 

 من باورمندي را ديدم كه تنگ شيشه اي باورش را در حفاظي پولادين نهاده و از نزديك شدن هر شكي به خود مي لرزيد؛ زيرا تنگ بلورين باورش بسي ترد بود و از هر ريزه سنگ خرد مي هراسيد.

                                                                       شفيعي مطهز 

 

ادامه دارد...


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: فوتبالشعورثدرتمصلحتفرعونكهن

تاريخ : چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 | 6:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد