گامی در بررسی تحریفات رویدادهای عاشورا(1)
درای کاروان کربلا کم کم به گوش می رسد .در سطح جامعه مذهبی ما جنب و جوشی فراوان تحت عنوان عزاداری در برزگداشت این واقعه مهم تاریخی به چشم می خورد. اما پرسشی که معمولا ذهن هر اندیشمندی را به پاسخی اقناعی فرا می خواند ، این است که اکنون در سال 1436ه.ق.حدود 1375سال از آن رویداد غم انگیز گذشته ، اصل ماجرا چه بوده و نقل کنندگان چقدر از احساسات خود را به جای واقعیات درج کرده اند؟
مطلب حاضر برگرفته از کتاب "حماسه حسینی" است که شامل سخنرانی های استاد شهید آیت الله مطهری در خصوص تحریفات صورت گرفته در مورد واقعه عاشورا می باشد.
لازم به ذکر است که مطالب استاد چون سخنرانی بودند، پردازش و ویرایش شده اند.
گریه بر امام حسین علیه السلام با هر وسیله
مرحوم حاجی نوری نکته ای را در کتاب لؤلؤ و مرجان ذکر کرده است و آن این که عده ای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او، ثوابش آن قدر زیاد است که از هر وسیله ای برای این کار می شود استفاده کرد. یک حرفی امروزی ها در مکتب "ماکیاول" در آورده اند که می گویند هدف، وسیله را مباح می کند؛ هدفت خوب باشد، وسیله هرچه شد، شد! گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن این است که گریستن بر امام حسین کار بسیار خوبی است و باید گریست. به چه وسیله بگریانیم؟ به هر وسیله که شد! هدف که مقدس است، وسیله هرچه شد، شد. اگر تعزیه در آوریم، تعزیه های اهانت آور، درست است یا نه؟ گفتند اشک جاری می شود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود، اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل بزنیم، معصیت کاری بکنیم، به بدن مرد، لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم درست کنیم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین این حرف ها مانعی ندارد. دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست، در اینجا دروغ گفتن بخشیده می شود، جعل و تحریف کردید، شبیه سازی کردید، بخشیده می شوید. هر گناهی که در مراسم انجام دادید، بخشیده می شوید.
نمونه دیگری که تحریف و جعل شده است، این است که قاصدی برای ابا عبدالله (ع) نامه ای آورده بود و جواب میخواست. آقا فرمود که سه روز دیگر بیا ، از من جواب بگیر. سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند. این را هم گفت: پس حالا که آقا می روند ، بروم ببینم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته است و بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان، بعد محمل هایی آوردند. چه حریرها و چه دیباجهایی، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند. این ها را می گویند و می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند این ها که در آن روز چنین محترم آمدند، روز یازدهم چه حالی داشتند.
حاجی نوری می گوید: این حرف ها یعنی چه، بنا بر استناد تاریخی امام حسین در حالی که بیرون آمد، این آیه را میخواند: «فخرج منها خائفا یترقب» یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد، تشبیه کرده است:
«قال عسی ربی ان یهدینی سواع ا لسبیل.[4]»
یک قافله بسیار بسیار ساده ای داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محمل هایی شده باشند ،که آن ها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟!
موضوعات مرتبط: مقالات
هزینه فراتر از عصر بودن!
من در دیار حاکمیت کوتوله ها، بلندی قامت و شکوهمندی استقامت را گناهی بزرگ و جرمی سترگ دیدم!
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را هر کس که ز عصر خود فراتر باشد
(شفیعی کدکنی)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد515
من چه ابله و منگ و چه بی خرد و بی فرهنگ دیدم خودکامگانی را که بر این پندار بودند که می توان با قبیله قدرت،فتیله فطرت را خاموش کرد.
« يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (صف،8)»
مى خواهند نور خدا را با دهان هاى خود خاموش كنند، ولى خدا كامل كننده نور خويش است، هر چند كافران خوش نداشته باشند.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد514
من ریشه همه ترس ها را در گریز از حقیقت و ستیز با واقعیت دیدم.
من افرادی را ترسان و هراسان دیدم که از حقایق می گریزند و با واقعیت ها می ستیزند.
من هرگاه آسمان زندگیم را ابری دیدم،دانستم که باید بر ارتفاع پرواز و ارتقای چشم انداز افزود؛ زیرا اوج بی کرانگی سپهر بر فراز ابرهاست!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد513
من برای کسی که آهسته و پیوسته می رود،هیچ راهی را «دور »و هیچ زمانی را «دیر» ندیدیم.
من ناامیدی را نخستین گام به سوی گور و و واپسین پیام اهل قبور دیدم.
من فقیرترین فرد را کسی دیدم که نه رویایی در «سر» دارد و نه امیدی در « دل».
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد512
من شباهت شگفتی بین قطارهای در حال حرکت با انسان های اثرگذار و باشخصیت دیدم؛
هر دو تا غیرفعال و ایستاده اند،از هر تعرض مصون اند؛
اما چون فعال شوند و حرکت را بیاغازند،مورد هجوم و سنگ اندازی قرار می دهند.
من شمشیر عشق را تنها شمشیری دیدم که «دو تا» را «یکی» می کند،بر خلاف سایر شمشیر ها که همه «یک»ها را «دو تا»می کند!
من تفاوت وارستگان از زمین و وابستگان به زمان را در این دیدم که آنان از دنیا دست برداشتند و اینان از عقبا.
من انجام هیچ کاری و هیچ ابتکاری را ندیدیم که بدون چالش ها و رنجش هایی باشد.
آن گاه که چراغ را خاموش می کنیم،پروانه ها می رنجند و چون برمی افروزیم،شب پره ها.(با الهام از سخن مارین سورسکو)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد511
من شیرینی زندگی و تلخی مرگ را در این نکته دیدم که در متن زندگی ، یک دنیا دروغ،و در بطن مرگ، یک دنیا حقیقت تهفته است.
من از بین بازی ها،عشق بازی،و از بین «سر» ها،سرفرازی را بهتر دیدم.
من مشکلات زندگی را مانند جدول کلمات متقاطع دیدم.
برای حل آن ها باید ابتدا سراغ مشکلات کوچک تر رفت ،گاهی مشکلات بزرگ تر خود به خود حل می شوند ،
و گاهی به هم وابسته اند.
من علت پیری عقاب را نه در غم قفس دیدم و نه در اندوه محبس،بلکه حسرت عقاب ،پرواز مهارگسیخته زاغ های بی سر و پا و کلاغ های بی حیا است.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
فضای باز سیاسی هردمبیلی
قصه پنجاه و سوم/ قصه های شهر هرت
برای حفظ نظام خودکامگی اعلی حضرت هردمبیل ،معظم له دستور داده بودند در شهر هرت همه چیز و هر کاری ممنوع است.
تنها چیزی که ممنوع نبود، بازی الک دولک بود. اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک میگذراندند. چون قوانین ممنوعیت نه یک باره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی هم مشکلی برای سازگاری با این قوانین نداشتند.
سال ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد ؛ بنابراین مراتب را به عرض خاک پای ملوکانه رساندند و از محضرشان تقاضا کردند فضای سیاسی - اجتماعی را کمی باز کنند و از شدت ممنوعیت ها بکاهند. پس از بحث و تبادل نظر بسیار سرانجام با رای صائب مقام عالی سلطنت جارچیها را روانه کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند.
جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:
«آهای مردم! آهای...! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.»
مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند. جارچی ها دوباره اعلام کردند:
«میفهمید! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان میخواهد، بکنید!!»
اهالی جواب دادند: «خب! ما داریم الک دولک بازی میکنیم!»
جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آن ها قبلاً انجام میدادند و حالا دوباره میتوانستند به آن بپردازند. ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه دادند بدون لحظهای درنگ. جارچی ها که دیدند تلاش شان بینتیجه است، رفتند که به اعلی حضرت اطلاع دهند. اعلی حضرت هردمبیل گفتند:
«کاری ندارد! الک دولک را ممنوع میکنیم!»
آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و هردمبیل و همه امرای شهر را کشتند و بیدرنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند!!!
موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد510
من آن گاه که رنگ شکست و باخت را در سیمای برگ های بازی دیدم،احساس کردم تنها راه پیروزی، شکست قوانین و ایجاد بن بست نمادین است؛
بنابراین فهمیدم که چرا همه سلطه طلبان خودکامه قانون گریزند و آزمون ستیز!!
من آن گاه که ریشه درختان را دیدم،دانستم که پایبندی هر کس به اندازه ریشه ای است که در خاک دارد و اندیشه ای که در افلاک؛
بنابراین بر هر درختی نمی توان تکیه کرد .
من در حافظه هر چوب، باغی را دیدم و در خاطره هر غروب،طلوعی.
من عمری است جان را در قفس و جسم را در محبس می بینم.
میله های قفس نه در پیرامون که در درون روییده اند؛
این زندان در مجاز است،نه در درون دیوارهای دراز ؛ زندانی که ریشه را گزند می رساند و اندیشه را به بند می کشد.
من این سرزمین را دیار واژه های وارونه دیدم.
در اینجا "من" ،"نم" زده است،
"یار"،"رای"عوض کرده است،
"راه" گویی "هار" شده
و "روز" به "زور" می گذرد...
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد508
من فریادگری را دیدم که همه وجودش آتش گرفته بود؛فریاد می زد و ....می دوید؛نه خود می دانست به کجا می رود و نه دیگری! فقط می دوید!!
...و شگفت این که جمعی بر این پندار بودند که قانعش کنند که ندود!! بنابراین فهمیدم وقتی « یک سینه سخن داری و یک گوش نمی یابی » ، چه دردی دل را به آتش می کشد و فقط می خواهی بدوی و فریاد کنی!!
من فرق بین « نبوغ » و « حماقت» را تنها در این دیدم که « نبوغ » حدی دارد!!
(با الهام از سخن آلبرت انیشتین)
من در این شهر فعالیت « قلم » قصابان را آسان تر از « قلم » نویسندگان دیدم ؛ زیرا ساطور به گاه انجام وظیفه برایش عناوین مهم نیست!!
من بسیاری از آدم ها را چون بادبادک دیدم، زیرا اعمالشان به وسیله پاداش ها و تنبیه های بیرونی تعیین می شوند .اینان،هرلحظه تغییر جهت می دهند تا خود را با عواملی که بر آن ها تاثیر می گذارند، وفق دهند.
آن ها با آزادیخواهان آزادانه و با دیکتاتورها برده وارعمل می کنند.
من ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﻡ را ﺟﺎﯾﯽ دیدم ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻣﺶ به جاﯼ ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ، می کوشند ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺗﻄﺒﯿﻖ ﺩﻫﻨﺪ.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.