دل دیدنی های شهر سرب و سراب (303)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (302)
من همه کسانی را که عوض شدنشان را بعید می دیدم، عوضي شدنشان را قطعي ديدم.



ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (301)
من صاحبان اخلاق را روح جامعه خود ديدم.(با الهام از سخن امرسون)
من برنامه ريزي را براي مديران به منزله آوردن آينده به زمان حال ديدم؛ زيرا امروز مي توان بذري را كاشت و فردا محصولش را برداشت.(با الهام از سخن آلن لاكين)
من زمان را ديدم و با او قرار همزيستي مسالمت آميز گذاشتم ؛ بدین قرار كه نه او مرا مرتبا دنبال كند و نه من از او فرار كنم. سرانجام روزي به هم خواهيم رسيد.
(با الهام از سخن ماريو لاگو)
من در باره عيب يابي خود، ژرف نگرانی دقیق تر و عیب جویانی عمیق تر از دشمنان خود نديدم.پس آنان را قدر بدانیم و بر صدر نشانیم!
(با الهام از سخن بنيامين فرنكلين)
من جوان امروز را دیدم آویخته از ابرهای ابهام و آمیخته با اسطوره های اوهام.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (300)
من هرگز در مسيرهاي پيموده و راه هاي فرسوده به هدف تازه اي نرسيدم؛ زيرا اين هدف هماني است كه ديگران هم بدان رسيده اند.
(با الهام از سخن الكساندر گراهام بل)
بنياد هستي تو چو زير و زبر شود در دل مدار هيچ كه زير و زبر شوي
من سينه هاي خالي از ذكر خدا و دل های فارغ از فکر هدا را چون دادگاهي بدون داور ديدم.(با الهام از سخن هانري روسو)
من مديران بي برنامه و نگارشگران خودكامه را ديدم كه در هر سطر بي سرانجام و واژه بي پيام مي توانند نقطه پايان بگذارند.(با الهام از سخن ريچارد تمپلر)
من رضايت وجدان و استواري ايمان را بالاترين مسرت و والاترين فضيلت ديدم.
(با الهام از سخن ژول سيمون)
من هیچ صاحب اراده و استقامت را نديدم كه روي شكست را ديده باشد.
(با الهام از سخن موريس مترلينگ)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (299)
من انسان را بدون اميد و رويا مرده اي مايوس و افسرده اي گرفتار كابوس ديدم.
(با الهام از سخن سقراط)
من آن گاه كه همه نيروهاي جسمي و ذهني را متمركز ديدم، احساس كردم كه توانايي ام براي حل مشكلات به گونه اي حيرت انگيز چند برابر شده است.
(با الهام از سخن نورمن وينست پيل)
من واژه«غير ممكن» را تنها در فرهنگ ديوانگان ديدم.(با الهام از سخن ناپلئون بناپارت)
من خشم را ديدم كه با ديوانگي آغاز شد و با پشيماني به پايان رسيد.
(با الهام از سخن فيثا غورث)
من هرچه نور را بيشتر ديدم ، سايه را عميق تر يافتم.(با الهام از سخن گوته)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (298)
من هر انديشه ذهن گستر را که ديدم، در زندگيم لباس واقعيت پوشيد.
(با الهام از سخن برايان تريسي)
من صبر و اميد را يگانه تسكين دهنده آرزوهاي طلايي ديدم.
(با الهام از سخن الكساندر دوما)
من معيار و مقياس ارزش هر انسان را به اندازه اهميتي ديدم كه او براي وقت خود قائل است.(با الهام از سخن رالف امرسون)
من كساني را كه از رسيدن به ريشه مي هراسند، گرفتار در دام روزمرگي ديدم.
(با الهام از سخن ارد بزرگ)
من ارزش هر هدف را به اندازه سختي ها و دشواري هايي ديدم كه ناگزير در راه نيل بدان هدف تحمل كردم.(با الهام از سخن ارد بزرگ)
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (296)
من بدن انسان را بزرگ ترين زندان در درازاي زمان و پهناي زمين ديدم ، زيرا ميليون ها سلول زنده و یاخته ارزنده دارد.
من در اين شهر سرب و سراب و جامعه جعل و جهل و جار و جنجال های بی جواب تنها درمانگر همه كمي ها و كاستي ها را اداره آمار ديدم !!
من ريشه هاي نهال مهر و محبت را در ژرفاي جان و عمق اذهان چنان استوار ديدم كه احساس كردم حتی ضعيف ترين محبت از كم حافظه ترين ذهن زدوده نمي شود.
من رنج ها و سختی ها را برای بشر بهترین یار و یاور دیدم به شرطی که انسان بداند و بتواند از آن ها به خوبی سود جوید و راه بهره وری را بپوید.
من سرهای پر باد دیروز را در دست های آزاد امروز دیدم؛ سرهايي كه به جاي داشتن مغز و بيان سخنان نغز، تنها سمند كام مي راندند و بذر ابهام مي افشاندند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (295)
من کودکی از تبار مردان فردا را دیدم که چون اسارت در بند اندیشه های انگاره و افکار سنگواره را برنمی تابید، قاب زمان را درهم شكست و رشته های اسارت را از هم گسست.
من انسان هاي كامياب و سالكان شاداب را ديدم كه رهايي از دره بدبختي ها را در پيكار با صخره سختي ها مي ديدند.
من در شهر سرب و سراب تنها زباله هايي را قابل بازيافت ديدم كه در زباله داني تاريخ ريخته بودند!!
من آن قدر نرخ رياكاري را بالا ديدم كه نرخ بيكاري را پوشش مي داد.به ديگر سخن تنها عامل كاهش نرخ بيكاري ،افزايش نرخ رياكاري بود.
من گوهر حكمت را چنان در درياي محبت آفرينشگر حكيم متبلور ديدم كه بارها خدا را سپاس گفتم كه برخي از دعاهايم را مستجاب نكرده است.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (294)
من زماني را ديدم كه گنجشگ ها را رنگ مي كردند و به جاي قناري مي فروختند، ولي اكنون هوس را رنگ مي كنند و به جاي عشق مي فروشند.آن روزها مال باخته مي شديم و اين روزها دل باخته!
من هرگز در میان موجودات آفریده ای را ندیدم که برای کبوتر شدن آفریده شده باشد، ولي کرکس شود.
این خوي و خصلت در میان هیچ یک از آفريدگان نیست مگر آدمیان !
( با الهام از سخن ویکتورهوگو )

من نگهبانان هر چیز را که بیشتر ديدم ، نگه داريش را استوار تر يافتم ،مگر “راز” را که نگه دار آن هرچه زیادتر باشد ، حفظ آن دشوارتر و عمق آن آشکار تر مي شود . . .
(با الهام از سخن افلاطون)
من در بستر بینش و دفتر آفرینش یک قانون طبیعی را حاکم دیدم با این مضمون که به هر موضوعی فکر کنید، به سمت شما جذب خواهد شد.
من در این دیار سرب و سراب کسانی را آزاد از قاب نقاب و رها از فریب سراب دیدم که نه امیدی به وعده دارند و نه بیمی از وعید.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (293)
من رای دادن مردم را ديدم كه چیزی را تغییر نمیداد،بنابراين فهميدم در شهري كه آزادي نيست،اگر راي دادن چيزي را تغيير مي داد،اجازه راي دادن را به مردم نمي دادند.
(با الهام از سخن مارك تواين)
من مشکل دنیا را در این ديدم که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند، در حالی که دانایان، سرشار از شک و تردیدند !(با الهام از سخن برتراند راسل)
من حکیمی سیاستمدار را دیدم که مردم را نه با عینک سیاست که با مردمک مروت می نگریست.
من در این شهر دیدم هر کس روی پای خود می ایستد و بالا می رود، هزاران نفر به او آويزان مي شوند تا او را پايين بياورند؛ در حالي كه در آن سوي درياها هزاران نفر مي كوشند تا يكي را بالا ببرند تا بر بالاي او ببالند.
من آینده را پنهان و خدا را عیان دیدم. مهم نیست. مهم این است که خدا راه را می بیند و من خدا را ....و همین کافی است.تا دستم در دست اوست، همه چيز نيكوست.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (292)
من نسل خود را شرمنده ترين نسل هاي تاريخ ديدم، زيرا ما نتوانستيم امانتي را كه از نياكان خود گرفتيم، آن را امانتدارانه به نسل بعدي تحويل دهيم.

من آفرينش جهان را توسط خداوند در چند روز ديدم، بنابراين آموختم كه نمي توانم همه چيز را در يك روز به دست آورم.(با الهام از سخن چارلی چاپلین)
من دست ارنستو چه گوارا را ديدم و بوييدم. دستش بوي گل مي داد؛ بنابراين او را به جرم چیدن گل محکوم کردند...اما هیچ کس فکر نکرد که شاید یک گل کاشته باشد.
من آینده را ديدم،اما ندانستم چرا بهترین روزهای عمر را براي دیدارش حرام کردم؟
(با الهام از سخن حسين پناهي)
من اندوهگین ترين اشخاص را كسي ديدم كه از همه بیشتر می خندد!
(با الهام از سخن ژان پل سارتر)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و در ادامه مطلب تکمله های استاد باقری:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (291)


من دوست داشتن دوستانم را بدون علت عاجل و برآمده از ژرفای دل دیدم؛ زيرا محبتی که علت داشته باشد، یا احترام است یا ریا . . .
(با الهام از سخن لامارتين، شاعر فرانسوي)
من گرفتن آزادی را از مردمی که نمی خواهند برده بمانند,سخت ديدم؛ اما سخت تر از آن دادن آزادی به مردمی ديدم که می خواهند برده بمانند !
(با الهام از سخن مارتین لوتر کینگ)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و در ادامه مطلب تکمله های استاد باقری:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (290)



من کودکی را دیدم كه آن گاه که خورشید را هم نمی یابد، تاريكي را برنمي تابد. او اگر نور خورشيد را از وراي ديوار نمي بيند، در اين سوی ديوار آن را بازسازي مي كند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (289)
من در جوامع انسانی گردبادي را وحشتناك تر و دهشتناك تر از شيوع دروغ و بیداد و سلطه يوغ استبداد نديدم.




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (288)





ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (287)





ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (286)
من دنیایی پرقیل و قال را در دل قطره شبنمی زلال دیدم.
من سیمایی از فرشته عدالت(!) را دیدم که ورود به عرصه را برای بعضی ممنوع و برای برخی مطبوع رقم می زد.معیارها بدون عیار و انحصارها بدون حصار ترسیم می شد.
من ریه های زمین را آلوده از ریبه های زمان دیدم.آلودگی هایی که شر می آفرید و از دست بشر می تراوید.
من در این شهر دوربین های مداربسته را مجهزترین ابزار و کاراترین کار برای درونی کردن پیام های تربیتی دیدم!!
من در دنیا خوشبختی را در فاصله بین دو بدبختی دیدم.
(با الهام از سخن چارلی چاپلین)
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (285)


من روسپی را دیدم که نه آفرینشگر مهربان، كه متوليان آب و نان، او را لنگ نان گذاشتند تا هرگاه كه لنگ هماغوشي ماندند، او را به ناني بخرند و در دشت هوس به ارزانی بچرند.(با الهام از سخن صادق هدايت)
من كلاه را پيكان تيري ديدم با بيشترين برد و كاراترين كاربرد. در شهر سرب و سراب كلاه كالايي است كه گذاشتنش ممد حيات است و برداشتنش موجب نجات.
من تابوها را بت واره هایی دیدم که بر همه باورهاي بي بنيان تاخته و چون اختاپوس بر اركان و اجزاي انديشه چنگ انداخته است. نه می توان آن ها را به آسانی شکست و نه می توان رشته باورها را از آن گسست. آنان که پشت بر آفتاب اند، شكستن تابوها را برنمي تابند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و اینک تکمله های استاد باقری در ادامه مطلب:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (284)


من کهنگی زمان را برای برخی ملت ها چونان دیوی دهشتناک دیدم که طراوت بهار و لطافت لاله زار را بلعید و نوروز هر چه کوشید نتوانست از روزها روزي نوين و از انگ ها ، انگبین بسازد.(انگ= شیره، عصاره،زنبور)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (283)

من مردانی را دیدم که به فراتر از عصر خود می اندیشیدند؛ اما فروتر از قدر خویش می نشستند....و نیز افرادي را ديدم كه آن قدر خود را می دیدند،که خدا را دیگر نمی دیدند و در نتیجه چكادها را نمي ديدند و فريادها را نمي شنيدند....واین تاسف تکراری تاریخی ماست!!




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (282)
من تلویزیون را علی رغم همه بهره مندی هایش عاملی دیدم که رویکرد های همه اهل خانواده را از یکدیگر بازگرفته و به سوی خود فراخوانده است.
در گذشته همه اهل خانواده رو در روی یکدیگر می نشستند و با یکدیگر گفتگو می کردند؛اما امروزه همه روی از هم برتافته اند و روی به سوی تلویزیون آورده اند.
من هريك از شهروندان ملل استبدادزده را ديكتاتورهايي دیدم كه هنوز سرزميني و سر سپردگاني براي اجراي اوامر خود نيافته اند.

زیرا تیغ تیز شرمندگی از بچه ها سوزنده تر از تیغ جراحی کلیه ها بود.


ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (281)
من در مدرسه دنیا صدای زنگ تفریح را شنیدم و رنگ تسبیح را دیدم؛ اما آن قدر در حياط ماندم تا حيات را فراموش كردم.
من انسان، سگ ها را حیواناتی با وفا و مفید ديدم، ولی گرگ ها، سگ ها را گرگ هایی مي ديدند که تن به بردگی داده اند. (با الهام از سخن ارنستوچه گوارا)
من داركوبي را ديدم كه به درختي پلاستيكي نوك مي زد ....سرانجام با خستگي و سرخوردگي چون مي رفت ،گفت: درخت هم درخت هاي قديمي!!
من دهان هایی را دیدم که لقمه هایی بزرگ تر از خود را برمی داشتند و چون نمی توانستند آن ها را ببلعند، آن ها را خرد مي كردند!!....آن گاه بود كه فهميدم عوام مردم چرا انسان هاي فراتر از عصر خود را درهم مي شكنند!!
من ساده اندیشی را دیدم که خبر حباب را بر بستر آب می نوشت....واهی بودن رجزخوانی های خودکامگان زورگو برایم تداعی شد که تاریخ نویسان را مزدور و به درج دروغ مجبور می کنند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
نقدی عالمانه بر
دل دیدنی های شهر سرب و سراب
لطفا ادامه مطلب را مطالعه فرمایید
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (280)
من وقتی که بازارهای دیار را انباشته از کالاهای بنجل چینی دیدم این ضرب المثل چینی را به یاد آوردم که می گوید:« تا ایران هست، بازیافت چرا؟»...و فعلا به عنوان یک شهروند جز تاسف خوردن کاری از من ساخته نیست!!
من شخصیت هایی بزرگ و نخبگانی سترگ را دیدم که تا وَقتی زنده بودند، همه با آنان بیگانه بودند؛ نه شخصیت شان را پاس می داشتندند و نه خدمات شان را سپاس می گذاشتند. این بزرگان وقتی رفتند، همه آمدند، كساني که در حیاتشان شاخه گلی برايشان نمی آوردند، گل ها آوردند، گریه ها کردند، حتی برايشان لباس مشکی پوشیدند. شایَد تنها جرم این نخبگان نفس کشیدن بود..!!
من مداد رنگی های شهر سرب و سراب را ديدم كه تکلیف خود را نمی دانند .آن ها آسمان را کبود می کشند؛ برگ های سبز را زرد ..... چراغ های شهر را خاموش و دنیا را .......در سیاهی مطلق ......!
من آسمان ابري را بغض آلود ديدم. به حالش غبطه خوردم كه هر گاه دلش مي گيرد، آن قدر مي گريد و اشك مي بارد تا سيمايش آبي و دلش آفتابي مي شود.
من گوسفندانی را دیدم که با اشتیاق به تماشای سلاخی می رفتند. من آنان را شایسته حکومت قصابانی دیدم که برای قربانی کردنشان نوبت گذاشته اند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (279)
من قصه شکم را درازتر از غصه مغز دیدم.آن بر عرایز حیوانی می افزاید و این بر فضایل انسانی.
من شهری را دیدم که آگاهی را نه با اندوختن که با فروختن نشر می دادند.در این معامله آن چه مطرح نیست رشد آگاهی محور و شکوفایی باور.
من کرامت و شخصیت له شده انسان را در زیر گام های نخوت و خودخواهی انسانی دیگر دیدم.در این تعامل نه محکوم به کمال می رسد و نه حاکم به آمال.
من کسانی را دیدم که عنصر تخیل را بیش از تفکر ارزش می نهادند.اینان هماره راه های سراب را می پوییدند و به قله های حباب می رسیدند.
من گل خورشید را دیدم که در دست های عارفی روشنگر و اندیشمندی هنرور شکفت.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (278)
من در دل شب های سیاه خطر همواره آتش هایی را دیدم شعله ور که عاشقانه جان خود را می افروختند و امیدوارانه ،پایداری را می آموختند.
من کسانی را دیدم که تنها به جمع کردن مال می اندیشند نه به هزینه کردن آن. اینان حرص و آز را ارضا می کنند ،نه تشنگی و نیاز را.
من کسانی را دیدم که فرومایگی را به جای فروتنی و چرب زبانی را به جای خوش سخنی اشتباه گرفته بودند.
من عشق را بهارآفرین و دروغ را عامل نفرت و نفرین دیدم.
من محبت را بدان سان اعجازگر و هنرور دیدم که می توانست گل را از دل سنگ و آشتی را از جگر جنگ برویاند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و اینک تکمله های استاد باقری در ادامه مطلب:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (277)
من چون دیدم نمی توانم بهترین باشم، كوشيدم ريشه هايي را بنگرم و انديشه هايي را بنگارم كه بهترين ها آن ها را بخوانند.
من خوشبختی را چون توپ فوتبال دیدم . هنگامی که از ما دور می شود، به دنبال آن می دویم و چون می ایستد، با یک ضربه آن را از خود دور می کنیم.

من خوشبختی را نزد کسانی ديدم که برای خوشبختی دیگران می کوشند.

من چون طبیعت را تکرار ناشدني ديدم، دانستم كه مشیت الهي این بوده که متفاوت باشم. اصلاً چرا باید شبیه هم باشیم؟

من متوهمی مردم هراس و متوحشی خودناشناس را دیدم که نه از تنها از همسایه خرداندیش که از سایه خویش نیز می ترسید.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (276)
من مدیر و رئیس واقعی را کسی دیدم که تمام مشکلات را قابل قبول و تمام اهداف را قابل وصول می داند.
من پرندگانی را دیدم که در قفس زاده و در محبس پرورش داده می شدند؛ اما براي اين كه ميله هاي قفس را احساس نكنند ، نام آنان را « آزاد »می گذاشتند!!
من در شهر کرامت ستیز و ذلت انگیز هرت، سلسله مراتب قدرت مداری را بر پایه ذلت پذیری و عزت گریزی دیدم. هر یک برای رشد در مدار قدرت، باید تحقیر را بپذیرند و آن را بر زیردستان تحمیل کنند.
من انسان بدون رویا را مرده ای جنبنده و افسرده ای رونده دیدم.
من در عرصه زیست خانوادگی، زن سالاری و مردسالاری را دو لبه تیز یک شمشیر دیدم که هر دو بنیان مهرورزی را می شکافند و حصیر حصار می بافند.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (275)
من زوج هایی را موفق دیدم که بتوانند رمز دل های یکدیگر را بیابند و قفل دل ها را بگشایند.
من کوتوله هايی را دیدم که کوتولگی تنها در قد و اندامشان بود، نه در افکار و مرامشان.اما چه وحشتناك ديدم كساني را كه كوتولگي در افكارشان بود،نه در ساختارشان ؛و وحشتناك تر اين كه مردمي كوته انديش اين كوتوله هاي فكري و دل پريش را به اريكه رياست برسانند و بر اريكه مديريت بنشانند.
من گلوله ها را ديدم كه جز زبان زور را نمي شنيدند و جز منطق كور را نمي فهميدند.
من در دیار محبت همه واژه ها را نرم تر از نسیم و خوشبوتر از شمیم دیدم.
من شهری را دیدم که در آن فرهنگ قاب و نیرنگ نقاب تا ژرفای خانواده ها نفوذ و رسوخ کرده بود؛ تا آنجا كه همسران در خانه نيز از در قاب با هم روبه رو مي شدند و از پشت نقاب با هم تعامل و گفت وگو مي كردند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (274)
من زیست یک روزه در فضای فرزانگی و اندیشمندی را بهتر و برتر از صد سال زندگی در منجلاب بدکاری و پلیدی دیدم.
من چتری را دیدم که بر این باور بود که بايد سایه بر سر دریا اندازد و دریا را از خیس شدن ايمن سازد!
من سپهر ستم ستیز را دیدم که شمشیر شب شکن آذرخش را آخته و بر پیکر سرد و سیاه شب تاخته بود.
من خورشید روشنگر را دیدم در نبردی نفس گیر و پیکاری پیگیر با شب آوران نور ستیز و ستمگران روزگریز درآويخته و در جبهه اي به درازاي زمان و پهناي زمين پيكاري جاودانه را پي ريخته بود..
من مترسکی را دیدم دلنواز و پرنده باز.پروازگريزان او را برافراشته بودند تا پرندگان را بترساند و دل هايشان را بلرزاند؛اما او جز مهر نمي دانست و جز مهرباني نمي توانست!
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (273)
من مردمی را دیدم با هویت های پیچیده و شخصیت های فروپاشیده .نه اصيل اند و نه اصولي؛ نه در خاك ريشه اي دارند و نه در افلاك انديشه اي؛چون خاشاكي به روي آب و هوايي درون حباب؛نه پيوندي با اخلاف دارند و نه بندي به اسلاف؛حلقه اي جداشده از زنجير و مانده در دام تقدير؛گاه چون خسي اسير موج اند و گاه چون غباري بر اوج؛نه بر موج اختياري دارند و نه بر اوج،افتخاري.
من هر کودکی را دیدم برای ورق زدن برگ های خزان زده دفتر عمرش شتاب داشت .
من حسدورزان نسبت به خود را قابل احترام دیدم؛ زيرا آنان از صميم قلب بر اين پندار بودند كه من از آنان برترم!!
من مردمي را ديدم كه تنها وقتي يادشان مي افتاد « مملکت قانون دارد» که با هم دعوا می کردند!
من برخی از انسان ها را دیدم که چون مواد گداخته آتشفشان، هم نور دارند و هم گرمی و از دور هم زیبا به نظر مي رسند ؛اما از شما سنگ مي سازند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (272)
من دشت پر گل و گياه قالي را آن چنان سترون ديدم كه اگر همه ابرهاي آسمان هم بر آن ببارند ، آن ها نه مي رويند و نه مي بويند؛ زيرا آنان را كه پاي تحقير بر سرشان مي سايند، قدرت هر گونه رشد را از آنان مي ربايند.
من نعل اسبي را دیدم که به خاطر سستی میخی افتاد ، اسبی را که به خاطر نعلی افتاد ، سواری را که به خاطر اسبی افتاد ، مملكتي را كه به خاطر افتادن سرداري شكست خورد و نابود شد...
...و همه این ها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود!!
من هر " زيبا " را هماره " خوب " نديدم ؛ اما هر " خوب" را هميشه " زيبا" ديدم.
من هر انسان را شيفته بهشت ديدم ؛ اما هيچ كس نمي خواهد بميرد؛ در حالي كه براي رفتن به بهشت نخست بايد مرد!
من غم و اندوه را نه آفريده يزداني، كه پديده انساني ديدم. خـوش بـخـتـي تـنـهـا پـيـشـنـهـاد خـدا بـه انـسـان بـود.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (271)
من سیمای حقیقت را نه در رویاهای رنگین که در درایت های بنیادین دیدم.
من عروسی را دیدم با لباسی بافته از تارهای احساس و تافته از پود اسکناس. عروس بس نگران بود و لباس عروسی بسي گران؛ اما همه اين دلارهاي مكنت به فداي جرعه اي از زلال محبت.
من سه هزار پر طاووس را در تار و پود لباسي ديدم كه مي كوشيد تا تن عروسي را از برهنگي بپيرايد و با پوششي زيبا بيارايد؛ اما...
من ۹۹۹۹ گل رز سرخ را روييده بر تني سيمگون و اندامي موزون ديدم؛ هر گل پيامي از سپهر و گلبرگ كلامي از مهر در بر داشت. اما....
من در عرصه آفرينش هر انسان را قطعه اي از پازل جهان هستي ديدم. مهم شكل پازل نيست، بل كه مهم اين است كه هر كس جاي شايسته خود را به خوبي بشناسد و از پذيرش نقش خود نهراسد.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (270)
من دهقانان فداكاري را ديدم كه در شب تاريك جور و جهل و جمود،همه وجودشان را به آتش كشيدند تا موانع راه را به قطار جامعه بنمايانند؛ اما لكوموتيوران مغرور نه موانع را ديد و نه هشدارها را شنيد.
من عشق را چون ساعت شنی ديدم که هر لحظه هرچه در مغز است به درون قلب می ریزد.
من خورشید جهانتاب را دیدم که فروتنانه و پرمهر از سینه سپهر حتي به درون تنگه ای تاریک و غاری باریک نيز سر می کشید و بر آن نور می تابید.
من مردمی را دیدم با امکاناتی فراوان ،اما با عقلانیتی پریشان.نه تعقلي تا از آن منابع و امكانات بهره جويند و نه تلاشي تا راه ترقي و تعالي را بپويند؛ زيرا این مهم نیست که چقدر منابع و بودجه داریم ؛ اگر ندانیم که از آن ها چگونه استفاده کنیم، آن منابع هرچند هم زیاد باشد، هیچ گاه برایمان کافی نخواهد بود.
من شهروندانی را دیدم که بالشان نيز وبالشان شده بود.نهادهاي اجتماعي و سازمان هاي دولتي برايشان نه يار شاطر كه بار خاطر بود.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من جای پای مردان بزرگ تاریخ را نه بر روی خاک که بر تارک افلاک دیدم.
من در دل هر درخت سبز و زنده بوستانی ارزنده و باغي برازنده دیدم. درخت، زبان سبز زمین است و فریاد سرخ زمان.
من در اين شهر ،صداقت و درستکاری را دیدم که نه با حسن تدبیر که با قفل و زنجیر آن را بسته بودند!!
من کابوس سیاه تبر را در رویای سبز درخت دیدم. درخت سال ها با این کابوس زیست و در درون گريست؛ اما باز هم كوشيد تا ديگران را در سايه سارش آرامش بخشد و با برگ و بارش ،رامش.
من مهرورزي را در غياب خردورزي ، نه يار شاطر كه بار خاطر ديدم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من در ژرفناي درياي مردم مرواريدهايي درخشان و گوهرهايي گران را ديدم؛ در حالي كه بسياري از افراد در كنار دريا صدف هاي خالي جمع مي كردند!!
من چه بسيار شهرياران را ديدم كه آهسته مي رفتند و آهسته مي آمدند تا وجدان به خواب رفته شهروندان بيدار نشود!!
من هر گاه در شادی و نشاط را به روی خود بسته دیدم، ده ها در تفكر و خلاقيت را باز ديدم.
من شادترين آدم ها را كساني نديدم كه بيش ترين چيزها را دارند، بل كه كساني را شاد و خوشبخت ديدم كه از داشته هاي اندك خود بيش ترين بهره را مي گيرند.
من شعله های فریاد را دیدم که نه از حجم زبان که از مغز استخوان زبانه می کشید.در شهری که فریادها شنیده و انتقادها دیده نمی شود،خودسوزي در راه دگرسازي آخرين راه است.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من هیچ زنی را نديدم كه لذّت شیرین مادر شدن را بچشید ، بدون اين كه خویش را آماده پذیرش و قبول رنج زایمان کرده باشد !
و هیچ بذر آرزومند را نديدم كه درختی تنومند شود ، بدون اين كه رنج و درد سر بر آوردن از خاک را تجربه کرده باشد !
برای تغییر و بهتر شدن ، آگاهی لازم است . سنگ بنای هر تغییر آگاهی است .
من کودکی از تبار مهر و مدارا و نماینده ای از نسل فردا را دیدم که نمی دانست بازماندگان نسل های پیشین انسان چرا با داشتن زبان فرهنگ با منطق تفنگ با هم گفت وگو می کنند!
من چه بسیار دخترانی معصوم و زنانی محروم را دیدم که لحظه لحظه جوانی شان را به برگ برگ گل های قالی گره می زدند ؛ گل هايي كه لطافتشان پايمال استثمار و اميال انحصار مي شد.
من روزانــه هزاران انســان را دیدم که به دنیــا می آینـــد .امــا نسل " انســانیت " را می بینم که در حال انقــراض است!
من دلی را دیدم که ظاهرا دو حرف بیشتر نداشت ؛ اما صدها حرف نگفته و هزاران غنچه نشكفته بر لب داشت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من زشت ترین و زیباترین زن دنیا را دیدم. نه از دیدن آن احساس نفرت کردم و نه نسبت به این احساس محبت؛ زيرا آن چه احساس نفرت و محبت را برمي انگيزد، زشتي و زيبايي خصايل است ، نه شكل و شمايل
من درختی را دیدم که هر شاخه آن برای ارتزاق ناگزیر باید ریشه ای در خاک داشته باشد. بنابراین دانستم که لازمه طراوت اندیشه در افلاک داشتن ریشه در خاک است.
من مردمی را دیدم که تحقیر سال ها سلطنت و قرن ها قیادت در عمق رفتارشان و در ژرفای گفتارشان جلوه گر بود.
من جلوه ای از الیناسیون را در پندار مرغی دیدم که خود را پنگوئن احساس می کرد. بنابراین دانستم که خودشناسی نخستین گام خداشناسی و هستی شناسی است.
من هیچ تغییری را بدون درد و رنج ندیدم. گاهی درد و رنجی کند و آرام و زمانی شدید و تکان دهنده ! ولی در هر حال لازمه تغییر ، قبول درد و رنج است .
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من موفقیت را ناشی از داوری درست دیدم ، و داوری درست را از تجربه آموختم ، و تجربه بیشتر را ناشی از یک داوری نادرست یافتم.
من پایداری در برابر هجوم سيل آساي بسیاری از ارتش ها را دیدم ، اما ندیدم که هیچ نیرویی بتواند از هجوم انديشه ها و باورها جلوگيري کند.
من نامجویانی را دیدم که تنها هدفشان راه یافتن به منصه شهرت بود، نه عرصه فضیلت. اینان پی و پوست را به جای دل دوست برگزیده بودند:
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
من صدها چشم شکارگر لحظه ها و نگارگر عرصه ها را دیدم که می کوشیدند نگاه مردم را امداد و گوش و هوش مردم را امتداد بخشند.نگارشگران مطبوعات، روشنگران اجتماعات هستند و به نمایندگی از مردم باید و شاید تا کارهای اربابان قدرت و متولیان دولت را ژرف بنگرند و واقعیات را شگرف بنگارند.
من کسی را دیدم که نگاه ژرف را گناه شگرف می پنداشت ...
و نیز کسی را دیدم که گناه خشونت را با نگاه عطوفت تبيين مي كرد و جاودانه مي ساخت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من مرگ یک نفر را تراژدی دیدم ، ولی مرگ یک میلیون نفر را آمار !
(با الهام از سخن ژوزف استالین)
من زندگی را لذت بخش و مرگ را آرامش بخش دیدم ،چیزی را که رنج آور یافتم مرحله انتقال است .(با الهام از سخن آیزاک آسیموف)
من پیروزی توانایی رفتن از یک شکست به شکست دیگر را دیدم بدون از دست دادن اشتیاق .(با الهام از سخن وینستون چرچیل)
من انفلاب ها را نه مولود خیزش خیرآفرین مردم که معلول کنش شرآفرین حکومت ها دیدم.
من بهترین ویژگی یک نظریه علمی را ابطال پذیری آن دیدم، همان گونه كه بهترين دولت را دولتي ديدم كه بركشندگان آن به آساني و با شيوه هايي قانونمند بتوانند آن به زير كشند.
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.