دل دیدنی های شهر سرب و سراب(313)

من مادر را چون مدادی دیدم که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر می شود...
و اما پدر را چون یک خودکار شکیل و زیبا دیدم که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ می کند،خم به ابرو نمی آورد و خیلی سخت تر از این حرف هاست .فقط هیچ کس نمی بیند و نمی داند که چقدر دیگر می تواند بنویسد …تا ناگهان از نوشتن می ماند!


ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
(با الهام از سخن گوته)

(با الهام از سخن ارد بزرگ)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (311)
من زیور و زینت انسان را در سه چیز دیدم:علم،محبت و آزادي.
(با الهام از سخن لينكلن)
(با الهام از سخن زرتشت)
(با الهام از سخن منتسكيو)

من تنها كساني را در حل مساله ناتوان ديدم كه در درك همان مساله درمانده بودند.
(با الهام از سخن اچ.ك.چسترمن)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (310)


(با الهام از سخن آنتوان دوسنت اگزوپری)


(با الهام از سخن فیشر)

ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (309)
من هر گاه سياهي های شب را در اوج و تباهی های ناگوار را فوج فوج ديدم، سپيدي پگاه و روشنايي سحرگاه را نیز در ورای آن ديدم.
من باور كردن دروغي را كه انسان صدبار آن را شنيده، آسان تر دیدم از حقيقتي كه انسان حتي يك دفعه هم آن را نشنيده است.(با الهام از سخن جان كايزل)
من نم اشک و شبنم سرشک را بر دیدگان پدری داغدار دیدم که بر بالین نوگل پرپر خود می گریست ...اما تلخ تر از داغ این گل های پرپر ،پژمردن گل های آرمان رفتگان و افسردن جوانه های ایمان بازماندگان بود.
من لقمه هایی بزرگ تر از دهان و کلمه هایی سترگ تر از زبان را دیدم که اولی شکم ها را می درید و دومی سرها را می برید.اما...
من نیز بهترین جواب را برای ابلهان در سکوت و خاموشی دیدم؛ اما متاسفانه آنان بدین پندار رسیدند که:«حرف حساب جواب ندارد!»
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (308)
من فرق عاشق راستین و هوس باز مسکین را در این دیدم که اولی هر که را دوست دارد، زيبا مي بيند و دومي هر كه را زيبا مي بيند، دوست مي دارد.
من هيچ گاه از ديدن درهاي بسته و پنجره های پیوسته نوميد نشدم؛ زيرا اگر نمي خواستند گشوده شود، به جاي آن ديوار مي ساختند.
من وجود خود را هديه خداوند به خود ديدم؛ بنابراين كوشيدم از آن هديه اي شايسته خداوند بسازم.
من هر گاه كه زندگی برایم خیلی سخت مي شد، به یاد مي آوردم که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد.
من براي زيبايي صورت و سيرت انسان ها زيور و زينتي زيباتر از انديشه شايسته و فكر بايسته نديدم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (307)



ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (306)
و آن گاه بود كه آغوش خدا را پذيراترين و گوش او را شنواترين يافتم.





ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (305)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (304)


ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (303)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (302)
من همه کسانی را که عوض شدنشان را بعید می دیدم، عوضي شدنشان را قطعي ديدم.



ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (301)
من صاحبان اخلاق را روح جامعه خود ديدم.(با الهام از سخن امرسون)
من برنامه ريزي را براي مديران به منزله آوردن آينده به زمان حال ديدم؛ زيرا امروز مي توان بذري را كاشت و فردا محصولش را برداشت.(با الهام از سخن آلن لاكين)
من زمان را ديدم و با او قرار همزيستي مسالمت آميز گذاشتم ؛ بدین قرار كه نه او مرا مرتبا دنبال كند و نه من از او فرار كنم. سرانجام روزي به هم خواهيم رسيد.
(با الهام از سخن ماريو لاگو)
من در باره عيب يابي خود، ژرف نگرانی دقیق تر و عیب جویانی عمیق تر از دشمنان خود نديدم.پس آنان را قدر بدانیم و بر صدر نشانیم!
(با الهام از سخن بنيامين فرنكلين)
من جوان امروز را دیدم آویخته از ابرهای ابهام و آمیخته با اسطوره های اوهام.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (300)
من هرگز در مسيرهاي پيموده و راه هاي فرسوده به هدف تازه اي نرسيدم؛ زيرا اين هدف هماني است كه ديگران هم بدان رسيده اند.
(با الهام از سخن الكساندر گراهام بل)
بنياد هستي تو چو زير و زبر شود در دل مدار هيچ كه زير و زبر شوي
من سينه هاي خالي از ذكر خدا و دل های فارغ از فکر هدا را چون دادگاهي بدون داور ديدم.(با الهام از سخن هانري روسو)
من مديران بي برنامه و نگارشگران خودكامه را ديدم كه در هر سطر بي سرانجام و واژه بي پيام مي توانند نقطه پايان بگذارند.(با الهام از سخن ريچارد تمپلر)
من رضايت وجدان و استواري ايمان را بالاترين مسرت و والاترين فضيلت ديدم.
(با الهام از سخن ژول سيمون)
من هیچ صاحب اراده و استقامت را نديدم كه روي شكست را ديده باشد.
(با الهام از سخن موريس مترلينگ)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (299)
من انسان را بدون اميد و رويا مرده اي مايوس و افسرده اي گرفتار كابوس ديدم.
(با الهام از سخن سقراط)
من آن گاه كه همه نيروهاي جسمي و ذهني را متمركز ديدم، احساس كردم كه توانايي ام براي حل مشكلات به گونه اي حيرت انگيز چند برابر شده است.
(با الهام از سخن نورمن وينست پيل)
من واژه«غير ممكن» را تنها در فرهنگ ديوانگان ديدم.(با الهام از سخن ناپلئون بناپارت)
من خشم را ديدم كه با ديوانگي آغاز شد و با پشيماني به پايان رسيد.
(با الهام از سخن فيثا غورث)
من هرچه نور را بيشتر ديدم ، سايه را عميق تر يافتم.(با الهام از سخن گوته)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (298)
من هر انديشه ذهن گستر را که ديدم، در زندگيم لباس واقعيت پوشيد.
(با الهام از سخن برايان تريسي)
من صبر و اميد را يگانه تسكين دهنده آرزوهاي طلايي ديدم.
(با الهام از سخن الكساندر دوما)
من معيار و مقياس ارزش هر انسان را به اندازه اهميتي ديدم كه او براي وقت خود قائل است.(با الهام از سخن رالف امرسون)
من كساني را كه از رسيدن به ريشه مي هراسند، گرفتار در دام روزمرگي ديدم.
(با الهام از سخن ارد بزرگ)
من ارزش هر هدف را به اندازه سختي ها و دشواري هايي ديدم كه ناگزير در راه نيل بدان هدف تحمل كردم.(با الهام از سخن ارد بزرگ)
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (296)
من بدن انسان را بزرگ ترين زندان در درازاي زمان و پهناي زمين ديدم ، زيرا ميليون ها سلول زنده و یاخته ارزنده دارد.
من در اين شهر سرب و سراب و جامعه جعل و جهل و جار و جنجال های بی جواب تنها درمانگر همه كمي ها و كاستي ها را اداره آمار ديدم !!
من ريشه هاي نهال مهر و محبت را در ژرفاي جان و عمق اذهان چنان استوار ديدم كه احساس كردم حتی ضعيف ترين محبت از كم حافظه ترين ذهن زدوده نمي شود.
من رنج ها و سختی ها را برای بشر بهترین یار و یاور دیدم به شرطی که انسان بداند و بتواند از آن ها به خوبی سود جوید و راه بهره وری را بپوید.
من سرهای پر باد دیروز را در دست های آزاد امروز دیدم؛ سرهايي كه به جاي داشتن مغز و بيان سخنان نغز، تنها سمند كام مي راندند و بذر ابهام مي افشاندند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (295)
من کودکی از تبار مردان فردا را دیدم که چون اسارت در بند اندیشه های انگاره و افکار سنگواره را برنمی تابید، قاب زمان را درهم شكست و رشته های اسارت را از هم گسست.
من انسان هاي كامياب و سالكان شاداب را ديدم كه رهايي از دره بدبختي ها را در پيكار با صخره سختي ها مي ديدند.
من در شهر سرب و سراب تنها زباله هايي را قابل بازيافت ديدم كه در زباله داني تاريخ ريخته بودند!!
من آن قدر نرخ رياكاري را بالا ديدم كه نرخ بيكاري را پوشش مي داد.به ديگر سخن تنها عامل كاهش نرخ بيكاري ،افزايش نرخ رياكاري بود.
من گوهر حكمت را چنان در درياي محبت آفرينشگر حكيم متبلور ديدم كه بارها خدا را سپاس گفتم كه برخي از دعاهايم را مستجاب نكرده است.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (294)
من زماني را ديدم كه گنجشگ ها را رنگ مي كردند و به جاي قناري مي فروختند، ولي اكنون هوس را رنگ مي كنند و به جاي عشق مي فروشند.آن روزها مال باخته مي شديم و اين روزها دل باخته!
من هرگز در میان موجودات آفریده ای را ندیدم که برای کبوتر شدن آفریده شده باشد، ولي کرکس شود.
این خوي و خصلت در میان هیچ یک از آفريدگان نیست مگر آدمیان !
( با الهام از سخن ویکتورهوگو )

من نگهبانان هر چیز را که بیشتر ديدم ، نگه داريش را استوار تر يافتم ،مگر “راز” را که نگه دار آن هرچه زیادتر باشد ، حفظ آن دشوارتر و عمق آن آشکار تر مي شود . . .
(با الهام از سخن افلاطون)
من در بستر بینش و دفتر آفرینش یک قانون طبیعی را حاکم دیدم با این مضمون که به هر موضوعی فکر کنید، به سمت شما جذب خواهد شد.
من در این دیار سرب و سراب کسانی را آزاد از قاب نقاب و رها از فریب سراب دیدم که نه امیدی به وعده دارند و نه بیمی از وعید.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (293)
من رای دادن مردم را ديدم كه چیزی را تغییر نمیداد،بنابراين فهميدم در شهري كه آزادي نيست،اگر راي دادن چيزي را تغيير مي داد،اجازه راي دادن را به مردم نمي دادند.
(با الهام از سخن مارك تواين)
من مشکل دنیا را در این ديدم که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند، در حالی که دانایان، سرشار از شک و تردیدند !(با الهام از سخن برتراند راسل)
من حکیمی سیاستمدار را دیدم که مردم را نه با عینک سیاست که با مردمک مروت می نگریست.
من در این شهر دیدم هر کس روی پای خود می ایستد و بالا می رود، هزاران نفر به او آويزان مي شوند تا او را پايين بياورند؛ در حالي كه در آن سوي درياها هزاران نفر مي كوشند تا يكي را بالا ببرند تا بر بالاي او ببالند.
من آینده را پنهان و خدا را عیان دیدم. مهم نیست. مهم این است که خدا راه را می بیند و من خدا را ....و همین کافی است.تا دستم در دست اوست، همه چيز نيكوست.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (292)
من نسل خود را شرمنده ترين نسل هاي تاريخ ديدم، زيرا ما نتوانستيم امانتي را كه از نياكان خود گرفتيم، آن را امانتدارانه به نسل بعدي تحويل دهيم.

من آفرينش جهان را توسط خداوند در چند روز ديدم، بنابراين آموختم كه نمي توانم همه چيز را در يك روز به دست آورم.(با الهام از سخن چارلی چاپلین)
من دست ارنستو چه گوارا را ديدم و بوييدم. دستش بوي گل مي داد؛ بنابراين او را به جرم چیدن گل محکوم کردند...اما هیچ کس فکر نکرد که شاید یک گل کاشته باشد.
من آینده را ديدم،اما ندانستم چرا بهترین روزهای عمر را براي دیدارش حرام کردم؟
(با الهام از سخن حسين پناهي)
من اندوهگین ترين اشخاص را كسي ديدم كه از همه بیشتر می خندد!
(با الهام از سخن ژان پل سارتر)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و در ادامه مطلب تکمله های استاد باقری:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (291)


من دوست داشتن دوستانم را بدون علت عاجل و برآمده از ژرفای دل دیدم؛ زيرا محبتی که علت داشته باشد، یا احترام است یا ریا . . .
(با الهام از سخن لامارتين، شاعر فرانسوي)
من گرفتن آزادی را از مردمی که نمی خواهند برده بمانند,سخت ديدم؛ اما سخت تر از آن دادن آزادی به مردمی ديدم که می خواهند برده بمانند !
(با الهام از سخن مارتین لوتر کینگ)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و در ادامه مطلب تکمله های استاد باقری:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (290)



من کودکی را دیدم كه آن گاه که خورشید را هم نمی یابد، تاريكي را برنمي تابد. او اگر نور خورشيد را از وراي ديوار نمي بيند، در اين سوی ديوار آن را بازسازي مي كند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (289)
من در جوامع انسانی گردبادي را وحشتناك تر و دهشتناك تر از شيوع دروغ و بیداد و سلطه يوغ استبداد نديدم.




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (288)





ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (287)





ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (286)
من دنیایی پرقیل و قال را در دل قطره شبنمی زلال دیدم.
من سیمایی از فرشته عدالت(!) را دیدم که ورود به عرصه را برای بعضی ممنوع و برای برخی مطبوع رقم می زد.معیارها بدون عیار و انحصارها بدون حصار ترسیم می شد.
من ریه های زمین را آلوده از ریبه های زمان دیدم.آلودگی هایی که شر می آفرید و از دست بشر می تراوید.
من در این شهر دوربین های مداربسته را مجهزترین ابزار و کاراترین کار برای درونی کردن پیام های تربیتی دیدم!!
من در دنیا خوشبختی را در فاصله بین دو بدبختی دیدم.
(با الهام از سخن چارلی چاپلین)
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (285)


من روسپی را دیدم که نه آفرینشگر مهربان، كه متوليان آب و نان، او را لنگ نان گذاشتند تا هرگاه كه لنگ هماغوشي ماندند، او را به ناني بخرند و در دشت هوس به ارزانی بچرند.(با الهام از سخن صادق هدايت)
من كلاه را پيكان تيري ديدم با بيشترين برد و كاراترين كاربرد. در شهر سرب و سراب كلاه كالايي است كه گذاشتنش ممد حيات است و برداشتنش موجب نجات.
من تابوها را بت واره هایی دیدم که بر همه باورهاي بي بنيان تاخته و چون اختاپوس بر اركان و اجزاي انديشه چنگ انداخته است. نه می توان آن ها را به آسانی شکست و نه می توان رشته باورها را از آن گسست. آنان که پشت بر آفتاب اند، شكستن تابوها را برنمي تابند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و اینک تکمله های استاد باقری در ادامه مطلب:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (284)


من کهنگی زمان را برای برخی ملت ها چونان دیوی دهشتناک دیدم که طراوت بهار و لطافت لاله زار را بلعید و نوروز هر چه کوشید نتوانست از روزها روزي نوين و از انگ ها ، انگبین بسازد.(انگ= شیره، عصاره،زنبور)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (283)

من مردانی را دیدم که به فراتر از عصر خود می اندیشیدند؛ اما فروتر از قدر خویش می نشستند....و نیز افرادي را ديدم كه آن قدر خود را می دیدند،که خدا را دیگر نمی دیدند و در نتیجه چكادها را نمي ديدند و فريادها را نمي شنيدند....واین تاسف تکراری تاریخی ماست!!




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (282)
من تلویزیون را علی رغم همه بهره مندی هایش عاملی دیدم که رویکرد های همه اهل خانواده را از یکدیگر بازگرفته و به سوی خود فراخوانده است.
در گذشته همه اهل خانواده رو در روی یکدیگر می نشستند و با یکدیگر گفتگو می کردند؛اما امروزه همه روی از هم برتافته اند و روی به سوی تلویزیون آورده اند.
من هريك از شهروندان ملل استبدادزده را ديكتاتورهايي دیدم كه هنوز سرزميني و سر سپردگاني براي اجراي اوامر خود نيافته اند.

زیرا تیغ تیز شرمندگی از بچه ها سوزنده تر از تیغ جراحی کلیه ها بود.


ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (281)
من در مدرسه دنیا صدای زنگ تفریح را شنیدم و رنگ تسبیح را دیدم؛ اما آن قدر در حياط ماندم تا حيات را فراموش كردم.
من انسان، سگ ها را حیواناتی با وفا و مفید ديدم، ولی گرگ ها، سگ ها را گرگ هایی مي ديدند که تن به بردگی داده اند. (با الهام از سخن ارنستوچه گوارا)
من داركوبي را ديدم كه به درختي پلاستيكي نوك مي زد ....سرانجام با خستگي و سرخوردگي چون مي رفت ،گفت: درخت هم درخت هاي قديمي!!
من دهان هایی را دیدم که لقمه هایی بزرگ تر از خود را برمی داشتند و چون نمی توانستند آن ها را ببلعند، آن ها را خرد مي كردند!!....آن گاه بود كه فهميدم عوام مردم چرا انسان هاي فراتر از عصر خود را درهم مي شكنند!!
من ساده اندیشی را دیدم که خبر حباب را بر بستر آب می نوشت....واهی بودن رجزخوانی های خودکامگان زورگو برایم تداعی شد که تاریخ نویسان را مزدور و به درج دروغ مجبور می کنند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
نقدی عالمانه بر
دل دیدنی های شهر سرب و سراب
لطفا ادامه مطلب را مطالعه فرمایید
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (280)
من وقتی که بازارهای دیار را انباشته از کالاهای بنجل چینی دیدم این ضرب المثل چینی را به یاد آوردم که می گوید:« تا ایران هست، بازیافت چرا؟»...و فعلا به عنوان یک شهروند جز تاسف خوردن کاری از من ساخته نیست!!
من شخصیت هایی بزرگ و نخبگانی سترگ را دیدم که تا وَقتی زنده بودند، همه با آنان بیگانه بودند؛ نه شخصیت شان را پاس می داشتندند و نه خدمات شان را سپاس می گذاشتند. این بزرگان وقتی رفتند، همه آمدند، كساني که در حیاتشان شاخه گلی برايشان نمی آوردند، گل ها آوردند، گریه ها کردند، حتی برايشان لباس مشکی پوشیدند. شایَد تنها جرم این نخبگان نفس کشیدن بود..!!
من مداد رنگی های شهر سرب و سراب را ديدم كه تکلیف خود را نمی دانند .آن ها آسمان را کبود می کشند؛ برگ های سبز را زرد ..... چراغ های شهر را خاموش و دنیا را .......در سیاهی مطلق ......!
من آسمان ابري را بغض آلود ديدم. به حالش غبطه خوردم كه هر گاه دلش مي گيرد، آن قدر مي گريد و اشك مي بارد تا سيمايش آبي و دلش آفتابي مي شود.
من گوسفندانی را دیدم که با اشتیاق به تماشای سلاخی می رفتند. من آنان را شایسته حکومت قصابانی دیدم که برای قربانی کردنشان نوبت گذاشته اند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (279)
من قصه شکم را درازتر از غصه مغز دیدم.آن بر عرایز حیوانی می افزاید و این بر فضایل انسانی.
من شهری را دیدم که آگاهی را نه با اندوختن که با فروختن نشر می دادند.در این معامله آن چه مطرح نیست رشد آگاهی محور و شکوفایی باور.
من کرامت و شخصیت له شده انسان را در زیر گام های نخوت و خودخواهی انسانی دیگر دیدم.در این تعامل نه محکوم به کمال می رسد و نه حاکم به آمال.
من کسانی را دیدم که عنصر تخیل را بیش از تفکر ارزش می نهادند.اینان هماره راه های سراب را می پوییدند و به قله های حباب می رسیدند.
من گل خورشید را دیدم که در دست های عارفی روشنگر و اندیشمندی هنرور شکفت.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (278)
من در دل شب های سیاه خطر همواره آتش هایی را دیدم شعله ور که عاشقانه جان خود را می افروختند و امیدوارانه ،پایداری را می آموختند.
من کسانی را دیدم که تنها به جمع کردن مال می اندیشند نه به هزینه کردن آن. اینان حرص و آز را ارضا می کنند ،نه تشنگی و نیاز را.
من کسانی را دیدم که فرومایگی را به جای فروتنی و چرب زبانی را به جای خوش سخنی اشتباه گرفته بودند.
من عشق را بهارآفرین و دروغ را عامل نفرت و نفرین دیدم.
من محبت را بدان سان اعجازگر و هنرور دیدم که می توانست گل را از دل سنگ و آشتی را از جگر جنگ برویاند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
...و اینک تکمله های استاد باقری در ادامه مطلب:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (277)
من چون دیدم نمی توانم بهترین باشم، كوشيدم ريشه هايي را بنگرم و انديشه هايي را بنگارم كه بهترين ها آن ها را بخوانند.
من خوشبختی را چون توپ فوتبال دیدم . هنگامی که از ما دور می شود، به دنبال آن می دویم و چون می ایستد، با یک ضربه آن را از خود دور می کنیم.

من خوشبختی را نزد کسانی ديدم که برای خوشبختی دیگران می کوشند.

من چون طبیعت را تکرار ناشدني ديدم، دانستم كه مشیت الهي این بوده که متفاوت باشم. اصلاً چرا باید شبیه هم باشیم؟

من متوهمی مردم هراس و متوحشی خودناشناس را دیدم که نه از تنها از همسایه خرداندیش که از سایه خویش نیز می ترسید.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (276)
من مدیر و رئیس واقعی را کسی دیدم که تمام مشکلات را قابل قبول و تمام اهداف را قابل وصول می داند.
من پرندگانی را دیدم که در قفس زاده و در محبس پرورش داده می شدند؛ اما براي اين كه ميله هاي قفس را احساس نكنند ، نام آنان را « آزاد »می گذاشتند!!
من در شهر کرامت ستیز و ذلت انگیز هرت، سلسله مراتب قدرت مداری را بر پایه ذلت پذیری و عزت گریزی دیدم. هر یک برای رشد در مدار قدرت، باید تحقیر را بپذیرند و آن را بر زیردستان تحمیل کنند.
من انسان بدون رویا را مرده ای جنبنده و افسرده ای رونده دیدم.
من در عرصه زیست خانوادگی، زن سالاری و مردسالاری را دو لبه تیز یک شمشیر دیدم که هر دو بنیان مهرورزی را می شکافند و حصیر حصار می بافند.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (275)
من زوج هایی را موفق دیدم که بتوانند رمز دل های یکدیگر را بیابند و قفل دل ها را بگشایند.
من کوتوله هايی را دیدم که کوتولگی تنها در قد و اندامشان بود، نه در افکار و مرامشان.اما چه وحشتناك ديدم كساني را كه كوتولگي در افكارشان بود،نه در ساختارشان ؛و وحشتناك تر اين كه مردمي كوته انديش اين كوتوله هاي فكري و دل پريش را به اريكه رياست برسانند و بر اريكه مديريت بنشانند.
من گلوله ها را ديدم كه جز زبان زور را نمي شنيدند و جز منطق كور را نمي فهميدند.
من در دیار محبت همه واژه ها را نرم تر از نسیم و خوشبوتر از شمیم دیدم.
من شهری را دیدم که در آن فرهنگ قاب و نیرنگ نقاب تا ژرفای خانواده ها نفوذ و رسوخ کرده بود؛ تا آنجا كه همسران در خانه نيز از در قاب با هم روبه رو مي شدند و از پشت نقاب با هم تعامل و گفت وگو مي كردند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (274)
من زیست یک روزه در فضای فرزانگی و اندیشمندی را بهتر و برتر از صد سال زندگی در منجلاب بدکاری و پلیدی دیدم.
من چتری را دیدم که بر این باور بود که بايد سایه بر سر دریا اندازد و دریا را از خیس شدن ايمن سازد!
من سپهر ستم ستیز را دیدم که شمشیر شب شکن آذرخش را آخته و بر پیکر سرد و سیاه شب تاخته بود.
من خورشید روشنگر را دیدم در نبردی نفس گیر و پیکاری پیگیر با شب آوران نور ستیز و ستمگران روزگریز درآويخته و در جبهه اي به درازاي زمان و پهناي زمين پيكاري جاودانه را پي ريخته بود..
من مترسکی را دیدم دلنواز و پرنده باز.پروازگريزان او را برافراشته بودند تا پرندگان را بترساند و دل هايشان را بلرزاند؛اما او جز مهر نمي دانست و جز مهرباني نمي توانست!
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.