با نیایش بر دروغ می افزاییم یا بر فروغ؟!
من به گاه نماز و نیایش، فرشتگان ملکوت و امشاسپندان لاهوت را می بینم که بر آنند تا نیایشم را بنگرند و پادافرهش را بنگارند؛
ولی من نمی دانم آیه« ایاک نعبد و ایاک نستعین» مرا دروغ می انگارند و برایم عذاب می نگارند ؟ و یا راست می پندارند و به اجابت می رسانند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
طراوت امروز در لطافت فردا
من پایان باران را زیباترین آغاز و ماناترین آواز دیدم؛
بنابراین دانستم که هر پایانی به معنی نابودی نیست؛
زیرا طراوت امروز باران در لطافت فردای سبزه زاران تجلی می یابد.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل قرص!
من گاهی دیدم " قرص هایی"را که حال آدم را خوب می ﻛﻨﻨﺪ...
ولی هیچ گاه جای "خوب هایی" را نمی گیرند که دل آدم را «ﻗﺮص» مي ﻛﻨﻨﺪ ! حالت خوب,دلت قرص.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تغییر
من دو گروه را دیدم که به جامعه آسیب می رسانند :
یکی گروهی که نمی خواهند هیچ چیزی عوض شود!...
و دوم گروهي که فکر می کنند همه چیز باید عوض شود!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بهترین آدم های زندگی
من بهترین آدم های زندگی را همان هایی دیدم که وقتی کنارشان می نشینی، چایی ات سرد می شود و دلت گرم!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
لزوم آزادی بیان برای همه!
من چه بسیار باورهایی را که «حق» می دانستم،قابل بیان و عرضه در عیان ندیدم؛ زیرا دیگران آن ها را « ناحق» و «بد» می دانستند!!....
و این سدی سدید و مانعی شدید بر سر راه توسعه و پیشرفت جوامع جهان سوم است!
زیرا هر فکر و اندیشه و باوری- هر چند باطل - تا مطرح و بیان نشود،«حقیقت» یا «بطلان» آن آشکار نمی شود!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
اندیشه های بزرگ و دلریشه های بزرگ تر!
من هر چه بالیدم و بزرگ تر شدم،
غم ها و غصه ها و دغدغه های خود را بزرگ تر دیدم.
گویی دغدغه ها بیش از من قد می کشند
و پیش از من می بالند!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بی تفاوتی در برابر ستم!
من درجوامع تحت ستم و استبداد،انسان های خوب و بی تفاوت را تحت انقیاد و شایسته این دیدم که تحت حکومت افراد بد زندگی کنند.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
ستمگران حقیر!!
من ستمگران و متکبران را ضعیف ترین آدم ها دیدم؛
زیرا «ستم» و «تکبر»هر دو ناشی از عقده حقارت و....است.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
مشق هاي زلال مدرسه(17)
دل نوشته هاي دانش آموزان و دانشجويان در نقد معلم
مشق بیست و ششم
سلام . سلامی چو بوی خوش آشنایی در دیار دوستی ها و محبت ها
اینک که در هفته معلم قرار داریم لازم دیدم با نوشتن یک نامه ناقابل احساساتم را نسبت به شما بیان کنم.
معلم عزیز ! آقای............
در آغاز می خواستم از زحمات دوساله شما تشکر کنم . بارها می خواستم این کار را بکنم ؛ اما نمي توانستم در بين هزاران واژه ، كلمه اي بيابم تا با آن كلمه مقام تو را بستايم .
اگر از خدا نمي ترسيدم شما را به عنوان معبود خود انتخاب مي كردم. چرا كه من در هر لحظه از كلاست كه به سر مي بردم ، بيشتر به معنويت نزديك تر مي شدم. آري تو در اين دو سالي كه گذشت ، درس عشق به ذات احديت را به من آموختي . هرگاه كه بهتر به تو مي نگريستم و كلمات عارفانه ات را با جان و دل و از سر اشتياق گوش مي دادم ، بي اختيار روحم به آسمان ها پرواز مي كرد و به دنبال سرچشمه هستي مي گشت .
گويي تو با كلمات زيبايت كه بوي عشق مي داد ، عاشقي را به معشوق مي رساندي .
آن گاه كه خدا را براي ما توصيف مي كردي ، من خدا را در تو يافتم ؛ در توي بي قرار نسبت به خدا. تو كه خدا را پس از مدت ها غفلت به من شناساندي . نه تنها با گفتارت ، بلكه با رفتارت كه رفتاري بود خاضعانه و خالصانه در برابر ايزد منان.
تو خدا را به عنوان اميد نااميدان به من شناساندي . تو گفتي در تنگناهاي زندگي به او توكل كنم. تو با گفتارهاي زيبايت شيوه زندگي مرا تغيير دادي و كلبه محقر قلبم را با ياد او معطر كردي.
معلم گرامي !
تو قابل ستايشي ! و من هر چقدركه تلاش كنم تا وصف كاملت را بگويم ، عاجزم . تو جوانه هاي زيباي اميد را در قلبم كاشتي . تو كسي بودي كه مثل شمع فروزان برايمان سوختي و ما را روشني دادي . تو مشكل گشاي مجهولات ما بودي . تو با تمام وجودت چگونه زيستن را به ما آموختي.
تو گفتي كه در زندگي نااميد نباشيم و براي مبارزه با نا اميدي كمر همت ببنديم .
يادم مي آيد كه شما از همه چيز برايمان صحبت كرديد . از داستان ، لطيفه ، چيستان و....خلاصه از هر دري سخن به ميان آوردي، حتي از چگونگي رفتار با همسر آينده .
معلم گرامي !
شما واقعا كيستي و چيستي كه اين گونه براي ما جان فشاني مي كني؟!
در پايان در برابر اين همه مقام تو ، كاري جز ستودنت نداريم و با تمامي وجود شكر و سپاست مي گوييم و هيچ گاه فراموشت نمي كنيم .
از خداوند يكتا برايتان اجري بس عظيم خواهانيم. والسلام
شاگرد حقير شما - ميدانگاهي - كلاس سوم فرهنگ - ۱۵/۲/۷۰
موضوعات مرتبط: قطعه ادبيخاطرات
دوست داشتنی ها!
من چه دوست داشتنی دیدم کسانی را که به نسبت به من حسادت می ورزند؛
زیرا اینان تنها کسانی هستند که مرا صمیمانه برتر و بهتر از خود می دانند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
عقل و تکلیف
من آن گاه خود را موظف و مکلف دیدم که همه باورها و یافته هایم را با عقل و خرد خود بسنجم که احساس کردم بهره ای از خرد و تشخیص نیک از بد را دارم؛
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
احترام به برونداد فرایند تفکر
من آن گاه که فراخوان های متعدد و موکد قرآن را درباره لزوم «تفکر» و « تعقل» دیدم،بر این باور رسیدم که این فراخوان ها مستلزم پذیرش برونداد فرایند تفکر و وفاداری به یافته های اندیشه ورزی است.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
سخن از اندیشه گفتن!
من«سخن» را «باد» و «اندیشه» را«آتش» دیدم.
باید نخست «آتش» را گیراند، «باد» سپس آن را می پراکند.
(با الهام از سخن محمود دولت آبادی)
سخن گفتن از اندیشه دلی سرشار می خواهد
دلی سرشار از عشق و سری «سربار» می خواهد!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
مترسک خودباخته!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
سراب!

من مردمی را دیدم اسیر عسرت و آمال و خفته در دخمه خیال؛
اینان بدین امید نشسته اند تا سبد را پر از اب کنند و سبو را پر از سراب!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد519


ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد518
من برخی از آدم های پرادعای سینه ستبر را چون لکه های ابر دیدم؛
اینان چون ناپدید شوند، آسمان زندگی درخشان تر و خورشید حیات فروزان تر می شود.
من شریعت زدگی را فروزاننده تنور ریا و نفاق و سوزاننده ریشه همدلی و وفاق دیدم؛
زیرا بر اثر شریعت زدگی،«باطن» در« بطن» تبلور می یابد و «معنا» در «متن».
در این جاست که «فرهنگ سیرت » در « رنگ صورت» جلوه می فروشد و «ریا» بر مسند «روایت» می نشیند.

ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد517
من انسان سبزکیش و آدم های مثبت اندیش را چون بادبادک آزاد و رها دیدم؛ زیرا با آن که می داند زندگیش به نخی باریک و سرنوشتی تاریک بند است،باز هم در هوای آزاد می رقصد و با نسیم می خندد.
من زندگی را "باغی" دیدم که تنها با عشق"باقی" می ماند!
مشغولِ "دل" باش نه "دل مشغول"!
بيشتر "غصه های" ما از "قصه های خیالی" ماست!
پس بدان
اگر "فرهاد" باشی
همه چیز "شیرین " است!
من برای پرندگان اسیر قفس و مرغان گرفتار محبس،« بال » را هم« وبال » دیدم. « پر » برای « پریدن» است و «بال» برای « بالیدن». پرنده اسیر چون از این دو بازماند ،چون خود را رهاند؟!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
عاشورا خط سبز عزت و آزادگی
در كرببلا غم از زمين مي جوشد خون گريه ماتم از زمـــين مي جوشد
از زخم كبود عشق در هرم كوير هفتاد و دو زمزم از زمين مي جوشد
عاشورا قله ای است بلند و شکوهمند که قرن هاست پیروز و سرفراز بر بلندای تاریخ بشر ایستاده و سرود پویایی و پایایی را در گوش زمان زمزمه می کند. از این قله رفیع رفعت دو خط موازی تا دامنه قیامت کشیده اند:
یکی خط سبز عزت و دیگری خط سرخ شهادت .
زیست طیبه هر مسلمان موحد بر روی یکی از این دو خط استمرار دارد ، يعني اگر مي تواند در خط سبز عزت مي زيد و گر نه در خط سرخ شهادت مي ميرد ....و راه سومي ندارد.
در اين دو خط سبز و سرخ - عزت و شهادت - نه رنگي از ريا ديده مي شود و نه زنگاري از جفا . در زيست طيبه نه تعلق به ناسوت راه دارد و نه تملق به طاغوت.
تكلف گر نباشد خوش توان زيست تملق گر نباشد خوش توان مرد
انسان هاي عاشورايي نه زر و زور را برمي تابند و نه به سوي تزوير مي شتابند. از اين مي گريزند و با آن مي ستيزند.
اينان تا شور حسيني در سر و شعور حسيني را در دل دارند، اين شعار حسيني را بر لب دارند:
تا مي توان در خاك و خون خفت چون مي توان خواري پذيرفت؟
يا زنـــــدگي با فــــخر و عـــــزت يا مــــرگ با عـــــز شــــــهادت
تا مي توان با ســــادگي مـــــرد كي مي توان شــرمندگي برد؟
آزاد مردان جبهه عاشورا و آزاد زنان حماسه كربلا در خشنودي معبود هر جفايي را جميل مي بينند و هر تلخي را تجليل .
حضرت زينب (س) در پاسخ يزيد در تحليل واقعه عاشورا مي فرمايد:
« ما رايت الا جميلا » .
منطق حال و زبان قال این شیرزنان و شیرمردان حسینی این است:
گر شب پره خونم از گلـــو می ریـــزد هر صبح شکوه شب فرو می ریزد
تا منطق تو زور و زبان شمشیر است خون از من و از تو آبـــــرو می ریزد
.... و اکنون در شامگاهان عظیم ترین و طولانی ترین روز تاریخ - عاشورای حسینی - زمین بر آسمان می نازد و با نمایش شکوه این حماسه سر بر می افرازد و بانگ می زند و این فریاد را سر می دهد:
نكوتر بتاب امشــب اي روي مــاه كه روشن كني روي اين بزمگاه
بسا شمع رخشـــــنده تابــــــناك زبادخــوادث فـــــرو مـــــــرده پاك
بتاب اي مه امشب كه افلاكـــيان ببيـــنند جانبــازي خــــــــاكــــيان
.. ما با دلی پرخون و رویی گلگون ضمن تسلیت این واقعه جانگداز عالم بشری به همه آزادگان زمین و حقجویان زمان ،موفقيت روز افزون همگان را در پويش راه عزت و كرامت حسيني را از درگاه خداوند متعال مسئلت داريم و با پیامی کوتاه و تکان دهنده از سرور شهیدان (ع) سخن را به پایان می رسانیم:
النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْيَا، والدِّینُ لَعقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإذا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ.
مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقۀ زبانشان است، تا زمانی كه آسایششان برقرار باشد، گرد آن میچرخند و آنگاه که با آزمایش غربال شوند، دینداران اندک خواهند بود. (بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳)
باید به پا خاست و راه این رهرو راستین را ادامه داد. حسین زیستن با عزت می خواهد ، نه گريستن با ذلت !
.
تصور كنيد در جبهه كسي براي رسيدن به هدف ايثار كند و روي مين برود تا افراد ديگر از آن جا
عبور كنند و به مقصد برسند؛ ولي بعد از شهادت او آن ها به جاي اين كه راه را ادامه دهند، تا به
هدف برسند، بنشينند و فقط براي او گريه كنند!!
موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي
کدام ؟ بر که بگرییم ؟!
حسین جان ! اكنون قرن هاست که ما در هر کوی و برزن دردنامه تو را می سراییم و بر مظلومیت تو می گرییم ، اما تو بر بلندای قلل رفیع عزت و حریت ایستاده ای و همه انسان های حق باور و حقیقت پرور را به آزادی و آزادگی فرامی خوانی.
حسین جان ! ای سردار سپاه سپیده ! و ای سالار به خون تپیده ! ای طلایه دار سرخ شفق ! و ای طلیعه سپید فلق !
تو زنگار انحراف اموی را با فواره خون جوانانت زدودی و شعر بلند شهادت را با گلوازه های ایثار سرودی .
تو با خون یارانت ، فراخنای افلاک را ستاره باران کردی و پهنای خاک را گلباران نمودی .
تو دریا را در وسعت تحقیر کردی و آسمان را در رفعت .
تو سپیده را در عصمت به پیکار خواندی و سپیدار را در حشمت .
تو سرو را در قامت خجل کردی و کوه را در استقامت .
تو چشمه سار را ایثار آموختی و ایثار را با ثار آمیختی .
تو حجم وسیع کلمات را در ستایش خود به تنگنا کشاندی و واژه ها را به ژرفا نشاندی .
تراوش نوش سخنانت ، شهد را شرمنده کرد و سخنوران را بنده .
جهاد آزادی بخش تو ، ستمدیدگان را شهد عزت بخشید و ستمگران را شرنگ ذلت چشانید .
تو شیفتگان شراب وصل را شهد شهادت نوشاندی و فریفتگان سراب جهل را شرنگ مرگ .
تو با نبرد شکوهمند خود مستکبران را ذلیل کردی و مستضعفان را جلیل . زندگی با ذلت را مرگ دانستی و مرگ با عزت را زندگی.
تو حیات جاودانه را در آیینه مرگ شرافتمندانه یافتی و مشتاقانه به سویش شتافتی . زندگی را پیکار در راه اندیشه نامیدی ، اندیشه ای که ریشه در کوثر رسالت داشته ، زلال وحی می نوشد و کلام رب می نیوشد .
تو قائدین را الهام بخشیدی و قاعدین را قیام . بر شهیدان سروری و بر سروران ، رهبر .
حسین جان ! این بخشی از کارنامه توست ....واما اکنون بشنو که ما چه کردیم !
ما قرن هاست که علم ولایت تو را بر دوش می کشیم و حلقه ارادت تو را بر گوش داریم . اما چه بسا برای تو و خاندان عزت و طهارت تو مایه عیب و ننگ هستیم ، نه زیب اورنگ . فرزند برومند تو امام صادق( ع) فرمود :
« کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا» .
برای ما مایه زینت و آبرو باشید و مایه ننگ و عار نباشید.
اما حسین جان قصه تلخ ما را دمی بشنو !
حسین جان !ما مسلمانان بیش از یک میلیارد نفر ( بیش از بيست درصد) جمعیت جهان را داریم ، اما فقط پنج درصد تولید ناخالص ملی دنیا را (یعنی کمتر از فرانسه ! ) داریم !
آیا این امت شایستگی ادعای پیروی از پیامبری را دارد که خود « قلیل الموونه و کثیرالمعونه » بود ؟ یعنی مصرف و هزینه اش کمتر از همه ، ولی تولید و کمکش به بشریت بیشتر از همه بود ؟!
حسین جان ! کشورهای عرب با داشتن پنج درصد جمعیت جهان ۶۰درصد واردات کشاورزی دنیا را دارند .
حسین جان ! نیای بزرگوار تو حضرت محمد(ص) تحصیل علم و دانش را بر هر مسلمان واجب شمرد ، اما من با چه رویی به تو بگویم که جمعیتی حدود ۱۰۰میلیون نفر در۲۱کشور عربی سوادخواندن ونوشتن ندارند. از هر ۳نفر عرب یک نفر و نیز حدود نیمی از زنان عرب بی سوادند!
حسین جان ! ما امت شیعه تو در ایران با داشتن یک درصد جمعیت جهان ، ۱۰درصد نفت جهان ، ۱۸ درصد گاز جهان و ۷ درصد منابع و ذخائر زیرزمینی جهان و بهترین سرزمین و آب و خاک را داریم ، اما هنوز بیش از ۸۰درصد هزینه های ما از محل فروش نفت تامین می شود ، نه از محل تولیدات ما !
حسین جان ! تو با آفرینش عاشورا ، فرهنگی را بنیان نهادی که هیچ انسان عاشورایی نباید خوار و ذلیل باشد ، اما چه کنیم که بیش از ۶۰ سال است که ما مسلمین به علت اتکا به احساسات _ و نه تکیه به عقلانیت _ از پس مقابله با ۵ - ۴ میلیون صهیونیست زورگو بر نمی آییم . آیا تو این ذلت را بر ما می پسندی و می بخشایی ؟ و ما را شیعه عاشورایی می دانی ؟
حسین جان ! از قصه پر غصه فلسطین و غزه چه بگویم؟
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگـی نیست
در بسياري از بلاد اسلامي قداره های غصب و قساوت ، جوانه های سبز معصومیت را قطعه قطعه می کنند !
در غزه فلسطین عقابان خون آشام صهیون ، کبوترهای سپیدبال صلح و صفا را می درند .
در بسياري از كشورهاي به اصطلاح اسلامي خشم طوفان و سموم خزان ، شکوفه های سرخ شهامت و غنچه های عطرآگین قداست را بی رحمانه به خاک می ریزند !
داس های دسیسه و دنائت ، ساقه های ترد صداقت را درو می کنند !
غرش تانک ها ، رویای لطیف کودکان را می شکند . بلور بغض در گلوی فلسطین شکسته و چشمه های عطوفت در چشم های عاطفه یخ بسته است !
از چشمان خیس آیینه خون می چکد . اسرائیل در رگ های فلسطین درد می ریزد و دریا را در کنار اشک های کودکان می آویزد !
چشمان معصومانه هر کودک فلسطینی و غزه ای و عر اقی و سوری و...، رمز هزار آیینه می گوید و از هر آیینه هزار شاخه کینه می روید !
صهیونیسم ، تصویر زیبای حقوق بشر را در قاب فلسطین شکست و رشته های محبت و ریشه های مودت را از هم گسست ! امروز جنگ های بی رحمانه در غزه و عراق و سوریه و...،اعتماد به مجامع بین المللی را بر داربست تجربه مصلوب کرده است .
ای کاش سبوی همه دریاها در چشمانمان می شکست ، تا عمق فاجعه را می نگریستیم و اندکی درد را می گریستیم !
اما حسین جان ! اکنون تو بگو : آیا ما باید بر تو بگرییم ، یا تو بر ما؟! تو که عصاره عزت هستی ، یا ما که درمانده ذلت؟! آری حسین جان ! تو بگو !
کدام ؟ بر که بگرییم؟ اشک حیران است
چرا ؟بر چه بگرییم؟ عقــل پرسان است
اما ، عزيزان من ! آيا امام حسين (ع) در قبال همه عزت مداري هاي خود و در برابر همه مصائب مسلمين از ما گريه و سوگواري مي طلبد يا عقلانیت و خردمداري؟! ايشان از شيعه راستين خود ذهني نقاد و طبعي وقاد مي خواهد.
« من دلائل العالم انتقاده لحدیثه » (تحف العقول ، ص ۲۴۸)
سخنی که از قید قلم رسته و بر صدراين مقال نشسته ، گهری ناب و جرعه ای از آفتاب است که از اندیشه و بیان امام حسین (ع) تراویده و بر صفحه ای از صحیفه هستی أرمیده است . امام آزادگان ، تفکر و نقادی سخن را تا بدان پایه ارج می نهند که آن را از نشانه ها و دلایل دانایی انسان می دانند . عقل را باید به کمال رساند و آن را بر صدر استدلال نشاند . ایشان بر این باورند که :
« عقل جز با پیروی از حق به کمال نمی رسد .»
اکنون ما امتی هستیم که پیروی از ائمه اطهار (َع) را افتخار خود می دانیم و ارادت و محبت خود نسبت به ایشان را انگیزه همه کارهای خود می شماریم . آیین ها و مراسمی که ما هر ساله به انگیزه عزاداری و سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع) برگزار می کنیم ، آیا نباید ما را گامی به سوی شناخت راه و روش ایشان نزدیک کند ؟
ما در این آیین ها چقدر شعر و شعار و نوحه و مصیبت مبنی بر تشنگی این بزرگواران نقل می کنیم ، اما کمتر از بیانات و سخنان خود ایشان می گوییم . سخنرانی حضرت امام حسین(ع) در «منی» از بی نظیرترین و زیباترین و شیواترین بیانات تاریخ است . طراوت و تازگی در فرازهای شگفت انگیز سخنان ایشان جلوه گر است . اما چون نوحه های بی پایه مداحان گریه آور و سوزناک است ، بیشتر وقت مجالس عزاداری در اختیار آنان است.
موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي
اگر تو آنجا بودي …
كوُنا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلوُمِ عَوْناً
(از وصاياي امام علي عليه السلام)
آن گاه كه نخستين تازيانه ستم بر پوست لخت اولين ستمديده تاريخ، خطّي از خون كشيد، و نخستين شمشير خود كامگي و انحراف، فرياد سرخ رگ هاي استضعاف را بر سينة سياه آسمان پاشيد،
اگر تو آنجا بودي ، براي دفع ستم و رفع الم چه مي كردي؟
آن گاه كه دست بيداد قابيل- اولين ستمگر تاريخ - فرا رفت و فرو آمد و نخستين قطرة سياه مرگ را در كام هابيل- نخستين ستمديدة تاريخ - چكانيد و نخستين قطره خون پاك برسينة سياه خاك فرو ريخت،
اگر تو آنجا بودي ، در نهي از منكر و نفي ستمگر چه مي كردي؟
آن گاه كه در مصر خون بردگان بي گناه را گلماية بناي اهرام سياه مي كردند و موساييان حق باور در رويا رويي با تفرعن فرعون هاي ستمگر با پيام آور حق نگر ميثاق بستند و اركان نفاق را در هم شكستند،
اگر تو در عرصه اين نبرد حق و با طل بودي، چه مي كردي؟
آن گاه كه نمرود، اين الهة جور و جهل و جمود براي نابودي ابراهيم، قهرمان آزادگي و اميد و تنديس تناور توحيد، مناره اي از خشم افراخت و دريايي از آتش افروخت،
اگر تو در اين مصاف تبلور توحيد با تحجّر پليد بودي ، چه مي كردي؟
آن گاه كه در صحاري كنعان برادران بي وفا، دام جفا گستردند، آتش كينه در تنور سينه آنان را بر آن داشت تا يوسف، آن ماه فضيلت را در چاه رذيلت خود افكنند،
اگر تو در آنجا بودي، كه براي برادران يوسف جز اظهار تأسف گريز و گريزي نبود، چه مي كردي؟
آن گاه كه محمّد (ص)، آخرين پيام آور آسماني بت ها و بت واره هاي شرك و خود كامگي را درهم شكست و غُل ها و زنجيرهاي اسارت را از دست و پاي افكار انسان ها گسست، آن گاه كه در عرصه هاي بدر و اُحُد و خندق و در جبهه هاي رويارويي شرافت و اشرافيت، كفر و نفاق در برابر محمد (ص) پيامبر مهر و وفاق ، قامت بر مي افراشتند،
اگر تو آنجا بودي ، در ياري اسلام و محو كفر و ظلم و ظلام چه مي كردي؟
آن گاه كه در صحراي طف و بيابان كربلا، حسين (ع) سردار سپاه سپيده ، پرچم سرخ جهاد را بر بلنداي سبز فرياد برافراشت، آن گاه كه ياران، برادران و فرزندان و همه هستي خود را در طبق اخلاص نهاد و عاشقانه به پيشگاه حضرت دوست تقديم كرد، آن گاه كه در گرما گرم نبرد ظهر عاشورا غمگينانه سر بر بازوي تنهايي نهاد و فريادِ «هل من ناصرٍ ينصُرُني» را بر تارك همه آزادانديشان بيدار در همه قرون و اعصار نواخت،
اگر تو در اين صحنه مصاف نور و ظلمت، و سعادت و شقاوت حاضر بودي، براي اعلاي كلمه توحيد و امحاي باطل پليد چه مي كردي؟
آري اگر تو در همه عرصه هاي رويارويي حق و باطل، عدالت و تبعيض، شرافت و اشرافيت، و فضيلت و رذيلت حاضر بودي،
دست در دست هابيل مظلوم، بر جفاي قابيل مي شوريدي،
هماهنگ و همنوا با موساييان ستم ستيز، تفرعن فراعنه حق گريز را در هم مي كوبيدي،
در ركاب ابراهيميان آگاه، نمروديان خود خواه زمين را در هر زمان به خاك مذلّت مي نشاندي،
همگام با يوسف صدّيق سال هاي ستروَن جوانمردي و صداقت و قرن هاي قحطي مهر و محبّت را پر از شكوفه هاي مهرباني و كرامت مي كردي،
همراه با محمّد (ص) پيام آور بزرگ رحمت و حريّت با قامتي به بلنداي قيامت با همه خود كامگان ستم پيشه و اشراف بي ريشه در مي آويختي و خون سياه عوام فريبان جبهة زور و زر و تزوير را مي ريختي،
و در حماسة سبز عاشورا و نبرد سرخ كربلا در ركاب سردار سرافراز سپيده، كتيبة انقلاب را در كتاب آفتاب مي نگاشتي، ريشه زور و انديشة فسق و فجور را بر مي كندي و بناي كاخ عزّت و كرامت را پي مي افكندي. ….
افسوس! دريغ كه من و تو در هيچ يك از آن صحنه ها نبوديم ، تا رسالت انساني و تاريخي خود را انجام دهيم. امّا …
چشم دل باز كن كه جان بيني
آنچه ناديدني است آن بيني
اگر چشم دل و گوش جان را بگشايي ندايي تحوّل آفرين در همه ادوار تاريخ طنين انداز است كه:
كُلُّ ارضٍ كربلا و كُلُّ يومٍ عاشورا
بنا بر اين همه آن جبهه ها همچنان گشوده است و نبرد بي امان پيوسته در جريان است.صحنه ها تنها من و تو را كم دارد …
سيد عليرضا شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي
هزینه فراتر از عصر بودن!
من در دیار حاکمیت کوتوله ها، بلندی قامت و شکوهمندی استقامت را گناهی بزرگ و جرمی سترگ دیدم!
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را هر کس که ز عصر خود فراتر باشد
(شفیعی کدکنی)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد515
من چه ابله و منگ و چه بی خرد و بی فرهنگ دیدم خودکامگانی را که بر این پندار بودند که می توان با قبیله قدرت،فتیله فطرت را خاموش کرد.
« يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (صف،8)»
مى خواهند نور خدا را با دهان هاى خود خاموش كنند، ولى خدا كامل كننده نور خويش است، هر چند كافران خوش نداشته باشند.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد514
من ریشه همه ترس ها را در گریز از حقیقت و ستیز با واقعیت دیدم.
من افرادی را ترسان و هراسان دیدم که از حقایق می گریزند و با واقعیت ها می ستیزند.
من هرگاه آسمان زندگیم را ابری دیدم،دانستم که باید بر ارتفاع پرواز و ارتقای چشم انداز افزود؛ زیرا اوج بی کرانگی سپهر بر فراز ابرهاست!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد513
من برای کسی که آهسته و پیوسته می رود،هیچ راهی را «دور »و هیچ زمانی را «دیر» ندیدیم.
من ناامیدی را نخستین گام به سوی گور و و واپسین پیام اهل قبور دیدم.
من فقیرترین فرد را کسی دیدم که نه رویایی در «سر» دارد و نه امیدی در « دل».
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد512
من شباهت شگفتی بین قطارهای در حال حرکت با انسان های اثرگذار و باشخصیت دیدم؛
هر دو تا غیرفعال و ایستاده اند،از هر تعرض مصون اند؛
اما چون فعال شوند و حرکت را بیاغازند،مورد هجوم و سنگ اندازی قرار می دهند.
من شمشیر عشق را تنها شمشیری دیدم که «دو تا» را «یکی» می کند،بر خلاف سایر شمشیر ها که همه «یک»ها را «دو تا»می کند!
من تفاوت وارستگان از زمین و وابستگان به زمان را در این دیدم که آنان از دنیا دست برداشتند و اینان از عقبا.
من انجام هیچ کاری و هیچ ابتکاری را ندیدیم که بدون چالش ها و رنجش هایی باشد.
آن گاه که چراغ را خاموش می کنیم،پروانه ها می رنجند و چون برمی افروزیم،شب پره ها.(با الهام از سخن مارین سورسکو)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد511
من شیرینی زندگی و تلخی مرگ را در این نکته دیدم که در متن زندگی ، یک دنیا دروغ،و در بطن مرگ، یک دنیا حقیقت تهفته است.
من از بین بازی ها،عشق بازی،و از بین «سر» ها،سرفرازی را بهتر دیدم.
من مشکلات زندگی را مانند جدول کلمات متقاطع دیدم.
برای حل آن ها باید ابتدا سراغ مشکلات کوچک تر رفت ،گاهی مشکلات بزرگ تر خود به خود حل می شوند ،
و گاهی به هم وابسته اند.
من علت پیری عقاب را نه در غم قفس دیدم و نه در اندوه محبس،بلکه حسرت عقاب ،پرواز مهارگسیخته زاغ های بی سر و پا و کلاغ های بی حیا است.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد510
من آن گاه که رنگ شکست و باخت را در سیمای برگ های بازی دیدم،احساس کردم تنها راه پیروزی، شکست قوانین و ایجاد بن بست نمادین است؛
بنابراین فهمیدم که چرا همه سلطه طلبان خودکامه قانون گریزند و آزمون ستیز!!
من آن گاه که ریشه درختان را دیدم،دانستم که پایبندی هر کس به اندازه ریشه ای است که در خاک دارد و اندیشه ای که در افلاک؛
بنابراین بر هر درختی نمی توان تکیه کرد .
من در حافظه هر چوب، باغی را دیدم و در خاطره هر غروب،طلوعی.
من عمری است جان را در قفس و جسم را در محبس می بینم.
میله های قفس نه در پیرامون که در درون روییده اند؛
این زندان در مجاز است،نه در درون دیوارهای دراز ؛ زندانی که ریشه را گزند می رساند و اندیشه را به بند می کشد.
من این سرزمین را دیار واژه های وارونه دیدم.
در اینجا "من" ،"نم" زده است،
"یار"،"رای"عوض کرده است،
"راه" گویی "هار" شده
و "روز" به "زور" می گذرد...
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد508
من فریادگری را دیدم که همه وجودش آتش گرفته بود؛فریاد می زد و ....می دوید؛نه خود می دانست به کجا می رود و نه دیگری! فقط می دوید!!
...و شگفت این که جمعی بر این پندار بودند که قانعش کنند که ندود!! بنابراین فهمیدم وقتی « یک سینه سخن داری و یک گوش نمی یابی » ، چه دردی دل را به آتش می کشد و فقط می خواهی بدوی و فریاد کنی!!
من فرق بین « نبوغ » و « حماقت» را تنها در این دیدم که « نبوغ » حدی دارد!!
(با الهام از سخن آلبرت انیشتین)
من در این شهر فعالیت « قلم » قصابان را آسان تر از « قلم » نویسندگان دیدم ؛ زیرا ساطور به گاه انجام وظیفه برایش عناوین مهم نیست!!
من بسیاری از آدم ها را چون بادبادک دیدم، زیرا اعمالشان به وسیله پاداش ها و تنبیه های بیرونی تعیین می شوند .اینان،هرلحظه تغییر جهت می دهند تا خود را با عواملی که بر آن ها تاثیر می گذارند، وفق دهند.
آن ها با آزادیخواهان آزادانه و با دیکتاتورها برده وارعمل می کنند.
من ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﻡ را ﺟﺎﯾﯽ دیدم ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻣﺶ به جاﯼ ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ، می کوشند ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺗﻄﺒﯿﻖ ﺩﻫﻨﺪ.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد507

من تولد انسان را روشن شدن کبریت و مرگش را خاموشی آن دیدم!
بنابراین هر کس باید از خود بپرسد در مدت عمر کوتاهم آیا دیگران را سوزندم یا آموزاندم؟! ایا انسان ها را سوختم یا نور افروختم و گرما بخشیدم؟!
من خط فقر را نه « کشیدنی» که «چشیدنی » دیدم.
باید طعم تلخ «فقر »را چشید و سیمای کریه « فرق » را دید!
من هماره پرندگان در حال پرواز را آماج پیکان تیر شکارچیان دیدم،نه مرغان اسیر قفس را؛
بنابراین دانستم که «هنر پرواز» و «حسن آواز» خود گناهی بزرگ و جرمی سترگ است!!
من راز «سرافرازی» شاخساران درخت را در «سربه زیری »ریشه ها دیدم؛
تا ریشه ها ژرفای خاک را نکاوند،شاخه ها نمی توانند سر بر آسمان بسایند!
ریشه ها تاریکی ها را برمی تابند تا شاخه به سوی نور بشتابند.
من در کشورهای پیشرفته جوانان را دیدم که درس می خوانند تا مهارت بیاموزند و بتوانند کار کنند؛
اما در این جا جوانانی را دیدم که درس می خوانند تا از کارکردن برهند!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد506
من کسانی را دیدم که مدعی بودند همه چیز را می دانند و همه چیز را می توانند درست کنند ، اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که همه راباید کُشت!!!
(با الهام از سخن آلبرت کامو)
من مار را بی دست و پاترین موجود دیدم،اما باز هم از او می ترسیدم؛زیرا او به جای دست و پای نمادین،نیش زهرآگین دارد.
من پرستشگرانی را دیدم که خود خدایانی را در ذهن می آفرینندو در برابرش زانو می زنند؛اینان خدایشان را نه با چوب و سنگ،که با ذهن و فرهنگ می سازند.
این خدا نه آفریننده،که خود آفریده است و پدیده.
من پیروان حزب «باد» را عمله های استبداد و بی وطن تر از «باد» دیدم.
باد در «ذات»بی وطن است و اینان در«صفات».

من احساس امنیت و آرامش را بیش از «دانایی»، در « نادانی» دیدم.
(با الهام از سخن چارلز داروین)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد505
من این روزها در اول راه بسیاری را همراه دیدم،
اما مهم نه « همراه اول» که «همراه آخر» است.
من در فهرست منابع فقه،عنصر «عقل» را نه به عنوان یک «منبع» که به فرنام یک «ملاک» دیدم؛ زیرا درک هر حقیقت و فهم هر واقعیت در فروغ «عقل» امکان پذیر است ،نه در بلوغ «نقل» .(فرنام= عنوان)
من شايعه را شب پره اي كور دیدم كه تنها در شب هاي ديجور و گذرگاه هاي بي نور راه مي سپرد و به ناآگاهان پيام هاي پر ابهام مي سپارد.
این خفاش کور در شب های دیجور به پرواز درمی آید؛در شب های حاکمیت جهل و بی خبری که خبرهای دروغ ،همه سرچشمه های فروغ را می خشکاند و آسمان شفاف اطلاع رسانی را تیره و تار می کتد.
من شايعه را نورستيز و آگاهي گريز دیدم؛ شایعه از روشنايي مي گريزد و با روشنگري مي ستيزد.
مرگ او در ريزش آبشاران نور است و تابش هور.
بنابراین باید نور آگاهی پراکند و مشام های تشنه واقعیت را با زلال حقیقت آگند.
سموم شايعه ريشه هاي روشنايي را مي خشكاند و انديشه هاي اهورايي را مي ميراند.
بياييم با تابش نور صداقت و افشاندن بذر حقيقت ، گامي بلند و اقدامي شكوهمند در راه نفي ناراستي و شايعه سازي برداريم و به جاي نفرت و نفرين به تاريكي ، شمعي فروزان و چراغي درخشان برافروزيم.
من باغ و گلزار را بهترین آموزگار دیدم .
بنابراین آموختم چون بید متواضع باشم، چون سرو، راست قامت، مثل صنوبر، صبور، مثل بلوط مقاوم، مثل رود روان، مثل خورشید با سخاوت و مثل ابر با كرامت باشم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد504
من قلم را روان بخش ريشه ها و پاسدار انديشه ها دیدم.
نگارش سطور پلي است از نور ، از گنجينه اسلاف به سينه اخلاف.
من قلم را ابزار « مایسطرون» و محرم اسرار مکنون دیدم .
من چه غم انگیز دیدم سرنوشت بسیاری از انسان ها را که چون کرم ابریشم تمام عمر قفس می بافند ،ولی هنوز اندیشه پریدن دارند!!
من هیچ انسانی را شایسته رهبری دیگر انسان ها ندیدم ؛زیرا ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم، میتوانیم هدایت کنیم.
(با الهام از سخن اسکات پک)
من متکلمی را دیدم که آن چنان بر عرصه مجادله مسلط بود که می توانست به اسکیموها برف بفروشد و به واعظان،حرف!!
او همه مدعیان را به جای خو.د نشانده ،اما خود از درک حقیقت درمانده است!!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد503
من حماقت را صداقت با کسی دیدم که سیاست دارد و سیاسی کاری می کند.
(با الهام از سخن سیلویا پلات)
من مردی را موفق به برداشتن کوه دیدم که شروع به برداشتن سنگریزه می کند.
من مردمی را دیدم که بپاخاستند تا در کویر دل ها گل بکارند و در عرصه روزگار تحول بیافرینند؛
اما مدیرانی کژاندیش به جای تکثیر،به تکاثر پرداختند و به جای تنویر،تنفر آفریدند و به جای تدبیر،تدمیر!!
(تدمیر:هلاک و تباه کردن)
من قلم را پيام آور اميد دیدم و جنگ افزار سپيد .
قلم با خون سياه خود بسي سياهه ها مي نگارد و چه بسيار سپيدي ها را مي آورد.
چه دست هاي پاكي قلم شد تا مبادا قلم شان را به اسارت برند و آنان را به حقارت كشند؛ اما زهي افسوس! كه قلم به دستاني نيز بودند كه آنان را با لقمه هاي لذيذ و پليد سير و قلم شان را اسير كردند!
گردش سياه نيش خامه بر سينه سپيد نامه هم از پيروزي ها دم مي زند و هم شكست ها را، رقم . نيش قلم چه نوش ها آفريده و چه خروش ها پروريده است!
ميلاد سبز قلم تاريخ بشر را تقسيم و انسان را تكريم كرد : دوره قبل از تاريخ(پيش از پيدايش خط) و دوران تاريخ.
من سينه قلم را، سيناي رازها و گنجينه سوز و ساز ها دیدم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد502
من دین ورزی را نه قدم زدن در کوچه ای تنگ و کوره راهی پرآژنگ ، که گام زدن در بوستانی فرح انگیز و باغی مشک آمیز دیدم.
من چون رهایی پروانه را از پیله دیدم، دیگر نه از پیله های روزگار هراسیدم و نه از شیله های حصار.
من بسیاری از آدم ها را چون کبریت بی ارزش دیدم،اما همین کبریت بی ارزش گاه می تواند زندگی ها را به آتش کشد.
من زندگی را چون ساعت شنی دیدم که گاه با زیر و رو شدن می تواند تحول آفریند و همه چیز را از نو آغاز کند.
من بسیاری از انسان ها را دیدم که زیبا اندیشیدند ، زیبا گفتند و زیبا نگریستند؛اما زیبا نزیستند!! (با الهام از سخن رومن پولانسکی)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد501
من از خارداشتن بوته های گل رز نرنجیدم، اما از گل دادن بوته های خار خرسند شدم!!
چرا از خارداشتن گل ها می نالیم ،اما از گل داشتن بوته های خار به آن نمی بالیم؟!
من در صحیفه تاریخ صفحه های بسیاری را دیدم که در آن جوامع بسیاری بت ها را واژگون کردند ، اما فرهنگ بت پرستی همچنان بر اریکه ارگ گردون نشسته بود.
آنچه انسان را به بردگی می کشد ،نه بت های سنگی،که بت واره های فرهنگی است.
من مار عاجز از پوست اندازی و ذهن ناتوان از نو آغازی را محکوم به مرگ دیدم.
من فناوری را در دو نسل در دو عرصه در تجلی دیدم.
فناوری آغازین سال های هزاره سوم دانش افزایی را از عرصه کتاب ها و روزنامه های کاغذی به قلمروی دیجیتال آورد.
رایانه به عنوان رساترین رسانه ،روند دانش افزایی را شتاب، و فرایند پویایی را التهاب بخشید.
من بشر را نه محکوم طبیعت، که حاکم بر خلقت دیدم.
بشر می تواند با بهره گیری از مدیریت خردمندانه بر همه عوامل جهان هستی فرمان براند و همه تهدیدها را به فرصت تبدیل کند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
گاو پرستی در فرایند تکامل
قصه پنجاه و دوم ، قصه های شهر هرت
اعلی حضرت هردمبیل با وجود عقب ماندگی ذهنی و ذاتی خود، به منظور تحکیم پایه های سلطه جهنمی خود بر توده های مردم شهر هرت،از همه صاحب نظران و تئوری پردازان مکتب ماکیاولیستی دنیا بهره می برد. از جمله مشاوری تئوری پرداز و زیرک و بدذات از دیار «سیلگنا» آورده بود که در همه زمینه های عوام فریبی و پوپولیستی او را یاری می کرد.
روزي این سياستمدار اجنبی به عده ای از مردم بر مي خورد كه در صف ايستاده و صورت گاوي مقدس را مي بوسند، او نيز فورا" در صف مي ايستد و به جاي سر، ماتحت گاو را مي بوسد، پس از او، باقي منتظرا ن با تقليد از او ماتحت گاو را مي بوسند .
وقتی این خبر به اعلی حضرت هردمبیل می رسد،او را فراخوانده، از او مي پرسد: چرا اين كار را كردي؟
او در جواب مي گويد:
اين مردم در نوع نگرش خود پيشرفت كرده بودند که سر گاو را می بوسیدند و ممكن بود در آينده، ديگر گاو پرستي نكنند، ولي اكنون با این حرکت، تا دوباره به سر گاو برسند، سال هاي زيادي طول مي كشد.
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
عرض تسلیت
پرپر شدن شقایق شیدای رشد و رشاد حضرت امام جواد(ع) ،خاطره سرخ شکفتن در خاطر غنچه ها افسرد و آرزوی سبز رستن در ذهن جوانه ها پژمرد.
شهادت حضرت امام محمد تقی جوادالائمه(ع) را به همه پویندگان راه حقیقت و جویندگان پگاه عدالت تسلیت می گویم!
شفیعی مطهر

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد500
من بزرگمردی را دیدم که به رغم این که حق با او بود،چون رای مردم با او نبود،25 سال در خانه نشست،تقلب نکرد،دست به سلاح نبرد و دیگران را با تازیانه بی بصیرتی و فتنه گری تحقیر نکرد.
من مردان موفق را استاد تغییر دیدم نه قربانی تقدیر.
من اصل « امر به معروف و نهی از منکر » را حقی همگانی برای مردم دیدم که بر پایه آن بر هر شهروند واجب است علیه هرگونه انحراف و تجاوز از سوی هر کس و هر طبقه ای بایستد...و این راز دموکراسی است.
(با الهام از سخن آیت الله طالقانی)
من مهم ترین اصل و لازم ترین فصل زندگی را خودسازی دیدم، نه اصلاح دیگران.بنابراین هر کس باید اصلاح جهان و جامعه را از خود اغاز کند.
من بت ها را شکستنی،اما رشته باورها را ناگسستنی دیدم.
اگر ابراهیم ها در هر زمان و هر زمین هزاران بت را بشکنند ، تا ریشه نهال باورها از جویبار تاجورها آب می نوشند، هر لحظه دوباره بتواره ها سر بر می آورند و بر خردها فرمان می رانند!!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.